در شبی تاریک و پس از پایان مراسم یوم کیپور در سال ۱۹۴۶، سکوت و آرامش ظاهری سرزمین فلسطین، که هنوز زیر سایه قیمومیت بریتانیا بود، با هیجان و اضطراب گروهی از رهبران صهیونیست شکسته شد.
این مطلب صرفا بازتاب دهنده دیدگاه نویسنده است و بیانگر نظرات یورونیوز نیست
در شبی تاریک و پس از پایان مراسم یوم کیپور در سال ۱۹۴۶، سکوت و آرامش ظاهری سرزمین فلسطین، که هنوز زیر سایه قیمومیت بریتانیا بود، با هیجان و اضطراب گروهی از رهبران صهیونیست شکسته شد.
این مطلب در بخش دیدگاه منتشر شده و لزوما بیانگر سیاستهای یورونیوز نیست
این گروه، با طرحی از پیش برنامهریزی شده و اسرارآمیز، عملیاتی مخفیانه را آغاز کردند که نه تنها مسیر بیابان نِگِب را تغییر میداد، بلکه آینده و سرنوشت یک ملت را نیز دگرگون میکرد.
هر حرکت، هر تصمیم و هر قدمی که در آن شب برداشته شد، با دقت و جسارت همراه بود و همگان میدانستند پیامدهای آن میتواند سرنوشت یک سرزمین و مردمش را برای نسلها رقم بزند. این لحظه ترکیبی از امید، ترس، شجاعت و ایمان بود و نشان میداد که حتی در دل دشوارترین شرایط، انسانها قادرند با اراده و ابتکار، مسیر تاریخ را به گونهای متفاوت رقم بزنند.
حرکت کاروانها
در دل تاریکی و سکوت مطلق شب، یازده کاروان آماده حرکت شدند؛ هر کاروان با نقشهای دقیق و برنامهای از پیش تعیین شده، به سوی نقاط مشخصی در شمال بیابان نِگِب حرکت کرد. این حرکت نه تنها نیازمند دقت و هماهنگی بود، بلکه جسارت فراوانی میطلبید، چرا که هدف آنها برپایی شهرکهایی تازه در قلب بیابانی خشک بود که تحت قیمومیت بریتانیا، هرگونه ساختوساز در آن ممنوع اعلام شده بود. خطری بزرگ در کمین بود و کوچکترین اشتباه میتوانست کل عملیات را به شکست بکشد.
کاروانها، متشکل از مردان و زنانی مصمم و پر از امید، در سکوت شب پیش میرفتند و تلاش میکردند تا کوچکترین صدا یا حرکتی آنان را لو ندهد. آنها میدانستند که موفقیت تنها به سرعت و دقت بستگی ندارد، بلکه نیازمند درک قوانین و بهرهگیری از فرصتهای قانونی موجود نیز هست. کلید موفقیت در قانون قدیمی عثمانی نهفته بود: هر ساختمانی که سقف داشته باشد، نمیتوانست به راحتی تخریب شود مگر آنکه تهدیدی مستقیم برای امنیت عمومی ایجاد کند. این روزنه قانونی، فرصتی بود که رهبران صهیونیست بر روی آن حساب کرده بودند.
با آگاهی از این نکته، شبانه سازههایی ساده اما ماندگار بنا کردند؛ هر چکش، هر تخته و هر حرکتی در آن شب، نه تنها سازهای استوار، که بنای امید و آیندهای تازه را در دل بیابان خشک بنا میکرد.
معجزه طلوع خورشید
با بالا آمدن خورشید، یازده شهرک جدید، در دل نِگِب، سر بر آورده بودند. بی آنکه ارتش بریتانیا کوچکترین دخالتی کند. بخت و اقبال نیز با آنها یار بود؛ یوم کیپور آن سال در غروب شنبه به پایان رسیده بود و بسیاری از سربازان بریتانیایی، که شب را به جشن و میگساری گذرانده بودند، صبح یکشنبه را در خوابی عمیق سپری کردند. این فرصت طلایی به مهاجران اجازه داد تا پایههای شهرکهای خود را بدون مداخله ارتش بریتانیا مستحکم کنند.
اما این تنها آغاز راه بود. بیابان نِگِب، با خاک خشک و تفتیده و تابش سوزان آفتاب، چالشی بزرگ پیش روی ساکنان جدید قرار داد: آب. کامیونهای حامل آب تنها برای چند روز پاسخگو بودند و بدون دسترسی به منبع آبی پایدار، نه بذری میتوانست ریشه بدواند و نه رویای آبادانی به حقیقت بپیوندد.
سیمخا بلاس، مرد آب
در این لحظهی حساس، تمام نگاهها به سیمخا بلاس، مردی که لقب «مرد آب» را به دست آورده بود، دوخته شد. بلاس، مهندس جوانی که از لهستان به فلسطین مهاجرت کرده بود، نه تنها با هوش و پشتکار استثنایی خود شناخته میشد، بلکه با وجود تحصیلات در رشته مهندسی عمران، به یکی از کلیدیترین کارشناسان زمینشناسی و هیدرولوژی در جریان جنبش صهیونیسم بدل شده بود.
او با دقتی بینظیر نقاطی را برمیگزید که یا به منابع آب زیرزمینی نزدیک بودند، یا امکان اتصال به منابع دیگر از طریق شبکهای از لولهها را داشتند.
اکنون اما مأموریتی فراتر از هر کاری که پیش از این انجام داده بود بر دوش او قرار داشت: زنده کردن بیابانی خشک و بیآب آن هم در بازهی زمانی کوتاه.
در شهرک نیر عَم، پس از روزها و هفتهها حفاری طاقتفرسا، نخستین قطرات آب زیرزمینی نمایان شد. این کشف مانند جرعهای حیاتبخش، بار دیگر امید را در دل مردمان تشنهی نِگِب زنده کرد، اما هنوز راهی طولانی در پیش بود.
برای آبیاری زمینهای خشک و تامین نیازهای روزمره، به شبکهای گسترده از لولهها، پمپها و تجهیزات صنعتی نیاز بود؛ تجهیزاتی که پس از ویرانیهای حاصل از جنگ جهانی دوم، در سراسر جهان کمیاب و گرانقیمت شده بودند. اکنون، چالشی بزرگتر از همیشه پیش روی او بود: تبدیل بیابانی سوزان و بیآب به زمین حاصلخیز، کاری که نیازمند شجاعت، خلاقیت و ایستادگی بیوقفه بود.
ایدهای خلاقانه
در اوج این بحران، ایدهای غیرمنتظره و خلاقانه به ذهن سیمخا بلاس رسید. او به یاد آورد که در شهر لندن، شبکهای از لولههای آتشنشانی که در جریان جنگ جهانی دوم برای مقابله با آتشسوزیهای ناشی از بمباران نازیها نصب شده بودند، پس از پایان جنگ به حال خود رها شدهاند و بلااستفاده ماندهاند. این لولهها، که روزگاری برای نجات جان مردم لندن در نظر گرفته شده بودند، اکنون میتوانستند زندگیبخش بیابان نِگِو باشند.
بلاس با دقت و در خفا، هماهنگیهای لازم را انجام داد تا تمام این لولهها یکجا خریداری و به فلسطین منتقل شوند. هزینهی این پروژه، عظیم و سرسامآور بود، اما برای او و دیگر رهبران صهیونیست هیچ رقمی نمیتوانست مانع تحقق این رویای شیرین و آوردن آب به دل بیابان شود.
بهزودی، لولهها به قلب خشک بیابان نِگِب رسیدند و شبکهای گسترده از خطوط لوله، شهرکهای تازهتأسیس را به نیر عَم و منابع آب زیرزمینی متصل کردند. این شبکه نه تنها زندگی روزمره ساکنان را تامین کرد، بلکه امکان کشاورزی و آبادانی بیابان را نیز فراهم آورد. خاک خشک و ترکخورده نِگِب دوباره جان گرفت، بذرها سبز شدند و شهرکها به مراکز زندگی، باروری و امید تبدیل شدند.
خط لوله شامپاین
این پروژه عظیم، به دلیل هزینههای گزاف و منابع سرسامآور مورد استفاده، به کنایه «خط لوله شامپاین» نام گرفت؛ نامی که هم لبخند به لب میآورد و هم عظمت تلاش انجامشده را یادآوری میکرد.
«خط لوله شامپاین» نه تنها آب را به زمین خشک رساند، بلکه این پیام روشن را با خود به همراه آورد: با ایمان و اراده، حتی گرانترین و دشوارترین پروژهها نیز میتوانند به نمادی از امید و توسعه بدل شوند.
برای دیوید بنگوریون و دیگر رهبران صهیونیست، این شبکه لولهها، چیزی بیش از یک پروژه آبرسانی بود؛ آن را نمادی از ارادهی خللناپذیر برای ساختن آیندهای بهتر میدانستند. رهبران این جنبش باور داشتند که محدودیتهای مالی نباید مانع تحقق رویاهای بزرگ شوند. آنها معتقد بودند اگر لازم باشد، حتی گرانترین لولههای دنیا را نیز خریداری میکنند و هزینههای هنگفت را تحمل میکنند، زیرا هدفی که دنبال میکردند بسیار بزرگتر بود: سرمایهگذاری برای آیندگان، ساختن سرزمینی آباد و فراهم آوردن آتیهای روشن برای نسلهایی که هنوز به دنیا نیامدهاند.
سالها بعد، وقتی سرگذشت این سرزمین بازگو شد، همگان به یاد آوردند که چگونه یک پروژهی جسورانه و بیسابقه، نقطه عطفی در مسیر مبارزه برای استقلال و آبادانی به شمار آمد. لولههایی که روزگاری برای خاموش کردن شعلههای آتش لندن طراحی شده بودند، اکنون زندگی و حیات را به دل بیابان خشک نِگِو هدیه دادند.
به کانال تلگرام یورونیوز فارسی بپیوندید
این داستان پیام روشنی برای همگان دارد: اگر با ایمان، خلاقیت و تلاش مستمر کار کرد، میتوان زمینهای خشک را قابل زراعت کرد و موانع را به فرصت تبدیل نمود. صحرای نِگِب امروز دیگر تنها یک مکان جغرافیایی نیست؛ بلکه یک درس زنده در مورد امکانپذیر کردن آن چیزی است که غیر ممکن مینماید.