Newsletter خبرنامه Events مناسبت ها پادکست ها ویدیو Africanews
Loader
ما را پیدا کنید
آگهی

فانتزی «نظم جدید در خاورمیانه»؛ هژمونی شکننده اسرائیل و واقعیت تازه منطقه

اسرائيل
اسرائيل Copyright  AP Photo
Copyright AP Photo
نگارش از یورونیوز فارسی
تاریخ انتشار به روز شده در
هم‌رسانی این مطلب نظرها
هم‌رسانی این مطلب Close Button

نظم منطقه‌ای خاورمیانه با سرعت در حال تغییر است، اما نه آن‌طور که بسیاری از مقام‌های اسرائیلی و آمریکایی تصور می‌کنند.

نشریه آمریکایی فارن افرز، در مقاله‌ای مفصل به شرایط منطقه خاورمیانه بعد از برقراری آتش‌بس در نوار غزه پرداخته و تحلیل کرده شرایط در منطقه آن‌طور که به نظر می‌رسد باثبات نیست.

در این مقاله به قلم مارک لینچ، استاد علوم سیاسی و روابط بین‌الملل دانشگاه جرج واشینگتن آمریکا آمده است: تلاش دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، برای پایان دادن به جنگ غزه، باعث آزادی تمام گروگان‌های اسرائیلیِ زنده و یک وقفه در کشتار و ویرانی بی‌امانی شد که این سرزمین را به‌شدت زخم زده بود. همین گشایش، امیدها را برای یک دگرگونیِ بزرگ‌تر در سطح منطقه بالا برد، حتی اگر هنوز معلوم نباشد بعد از آتش‌بس اولیه چه پیش می‌آید. خودِ ترامپ از «طلوع صلح در خاورمیانه» حرف می‌زند. اگر توافق او مانع از اخراج فلسطینی‌ها از غزه و الحاق کرانه باختری شود، احتمال دارد بسیاری از دولت‌های عربی دوباره برای عادی‌سازی رابطه با اسرائیل ابراز تمایل کنند. در واقع، اسرائیلی‌ها این‌طور دیدند که رهبران عرب برای قبول طرح ترامپ به حماس فشار آوردند و این را نشانه‌ای دانستند که عادی‌سازی دوباره می‌تواند روی میز قرار بگیرد.

رویاپردازی اسرائيل درباره خاورمیانه جدید

اما حتی اگر توافق غزه پابرجا بماند، این دوره همسویی واشنگتن و تل‌آویو پایدار نخواهد بود. این تصور غلط اسرائیل که گویا توانسته برتری راهبردی دائمی بر دشمنانش به دست بیاورد، تقریباً حتماً باعث می‌شود دست به اقدامات تحریک‌آمیزتری بزند که مستقیماً با اهداف کاخ سفید در تعارض است. دولت‌های خلیج فارس که اسرائیل رؤیای پیوستن آنها به مدار خود را دارد، تردید دارند که اسرائیل واقعاً بخواهد یا بتواند از منافع اصلی آن‌ها دفاع کند. آنها حالا کمتر از قبل نگران رویارویی با ایران‌اند و کمتر از قبل هم قانع‌اند که «راه رسیدن به واشنگتن از تل‌آویو می‌گذرد». از آن طرف، اسرائیل هم ظاهراً درک نمی‌کند ترامپ تا چه اندازه با دولت‌های خلیج فارس نزدیکی و همدلی دارد.

فضای «آرزوپردازی» در دولت و دستگاه امنیت ملی اسرائیل پررنگ بوده؛ آن هم به این دلیل که احساس می‌کردند با اتکا به قدرت نظامی، فرصت‌های تازه‌ای برایشان ایجاد شده است. بعد از حملات حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، اسرائیل مجموعه‌ای از حملات هوایی و عملیات در سراسر منطقه را آغاز کرد که فقط حماس را هدف نمی‌گرفت، بلکه کل محور تحت رهبری ایران را نشانه رفته بود. اسرائیل بارها از خطوط قرمزی عبور کرد که سال‌ها بر جنگ پنهان منطقه‌ای حاکم بود و چهره‌هایی را کشت که تا پیش از آن «دست‌نزدنی» تلقی می‌شدند: حسن نصرالله، رهبر حزب‌الله، را با یک بمب عظیم در مرکز بیروت هدف قرار داد؛ اسماعیل هنیه، رهبر سیاسی حماس، را در یک خانه امن ایرانی از بین برد؛ چند فرمانده نظامی ایران را در سوریه زد؛ و حتی نخست‌وزیر حوثی‌های یمن را کشت. بمباران تأسیسات هسته‌ای و نظامی در داخل ایران، در واقع نقطه اوجِ تمایل دیرینه اسرائیل بود برای زدن قلب بزرگ‌ترین دشمنش.

حمله اسرائيل به قطر؛ عبور از خطوط قرمز

اما یک حمله در خلیج فارس به‌طور غیرمنتظره‌ای نقطه عطف شد. تلاش شوک‌آور اسرائیل برای ترور رهبران حماس که در سپتامبر برای مذاکراتی به میانجی‌گری آمریکا در دوحه جمع شده بودند، یک جهش جدی در تلاش اسرائیل برای «شکل‌دادن به خاورمیانه از راه قدرت هوایی» بود. این‌جور اقدام‌ها را فقط رهبرانی انجام می‌دهند که کاملاً مطمئن‌اند از تبعات کارشان در امان می‌مانند. اما این بار ترامپ تصمیم گرفت بگوید اسرائیل زیاده‌روی کرده است. تصویر فراموش‌نشدنیِ چهره درهمِ ترامپ در حالی که بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، با حالت شرمسار روی تماس تلفنی برای امیر قطر یک متن از پیش نوشته شده را می‌خوانْد، نماد همین لحظه ژئوپولیتیکِ در حال تغییر است که به آتش‌بس اولیه در غزه ختم شد.

هنوز معلوم نیست این دلخوری ترامپ از اسرائیل فراتر از آتش‌بس هم به تغییرهای معنادار منجر بشود یا نه. ارتش اسرائیل همین هفته با استناد به حملات ادعایی حماس در جنوب غزه، دوباره شروع کرد به بمباران بخش‌هایی از این منطقه. در حالی که به نفع اسرائیل است که یک قدم عقب بنشیند و از فرصتی که آتش‌بس ایجاد کرده استفاده کند تا از ماجراجویی‌های نظامی فاصله بگیرد و دنبال نوعی نظم منطقه‌ایِ پایدارتر برود؛ نظمی که فقط از راه حرکت جدی به سمت تشکیل یک دولت فلسطینی دست‌یافتنی است. جنگ طولانی، ضعف‌های اسرائیل را برهنه کرد: سامانه‌های دفاع موشکی‌اش امنیت مطلق ایجاد نمی‌کنند؛ اقتصادش توانِ جنگِ بی‌پایان ندارد؛ سیاست داخلی‌اش بعد از این دوره طولانیِ درگیری در غزه دچار تنش و آشفتگی شده؛ و ارتش‌اش همچنان عمیقاً به ایالات متحده وابسته است. ویرانیِ غزه، جایگاه اسرائیل را در دنیا از بین برده و این کشور را هرچه بیشتر در انزوا قرار داده است.

اسرائیل نمی‌تواند با بمباران، خاورمیانه را به یک نظم جدیدِ باثبات برساند. رهبری منطقه‌ای فقط به «برتری نظامی» نیست. به یک حدی از رضایت و همراهی دیگر قدرت‌های منطقه هم نیاز دارد. اما هیچ‌کس در خاورمیانه خواهان رهبری اسرائیل نیست و همه کشورها حالا از قدرت مهارنشده آن بیشتر می‌ترسند. در واشنگتن بعضی‌ها خوشحال‌اند از این‌که اسرائیلِ رهاشده بتواند دشمنان آمریکا را ویران کند. اما باید حواسشان باشد چه آرزویی می‌کنند. منافع اسرائیل با منافع آمریکا یکی نیست و اسرائیل دارد چک‌هایی می‌نویسد که شاید آمریکا نخواهد یا نتواند آن‌ها را نقد کند.

نظم دیروز و فردا

تلاش اسرائیل برای بازآرایی منطقه خیلی جلوتر از چیزی رفته که خیلی‌ها فکرش را می‌کردند، اما این تلاش خلاف جریان‌های قوی منطقه‌ای شنا می‌کند. نظم منطقه‌ای خاورمیانه در ۳۵ سال گذشته به طرز شگفت‌آوری پایدار بوده است. زیرِ این همه آشوب و خشونت و تغییرِ ظاهری، ساختار اصلی سیاست منطقه فقط چند بار امکان تغییر پیدا کرده و هیچ‌کدام هم دوام نیاورده است. این ساختار، از یک‌سو متکی است بر یک «برتری آمریکا» که همواره با بی‌میلی و نارضایتی منطقه‌ای همراه بوده، و از سوی دیگر بر یک تقسیم‌بندی نسبتاً تثبیت‌شده منطقه به دو بلوک رقیب ـ هرچند نه همیشه به‌طور علنی.

این نظم منطقه‌ای بعد از فروپاشی شوروی و با برتری جهانی آمریکا شکل گرفت. در دوران جنگ سرد، کشورهای منطقه می‌توانستند بین دو ابرقدرت بازی کنند و واشنگتن و مسکو هم نگران از دست دادن متحدان و نیروهای نیابتی‌شان بودند. اما بعد از ۱۹۹۱ همه راه‌ها به واشنگتن ختم می‌شد. سؤال اصلی این شد که کدام کشور «داخل» نظم آمریکایی است و کدام «خارج» آن. آنهایی که داخل بودند، مثل اسرائیل و بیشتر دولت‌های عربی، از تضمین امنیتی، دسترسی به نهادها و منابع مالی بین‌المللی و پوشش دیپلماتیک برخوردار می‌شدند. آنهایی که بیرون بودند، مثل ایران، عراق، لیبی و سوریه، با تحریم‌های فلج‌کننده، بمباران‌های پی‌درپی و عملیات‌های پنهانی و با «شیطان‌سازی» دائمی روبه‌رو می‌شدند. طبیعی بود که لیبی و سوریه بخش زیادی از دهه ۱۹۹۰ و اوایل ۲۰۰۰ را صرف تلاش برای بازگشت به «رضایت واشنگتن» و بازگشت به نظم منطقه‌ایِ تحت رهبری آمریکا کنند.

برتری آمریکا بعد از فاجعه حمله ۲۰۰۳ به عراق و بحران مالی ۲۰۰۸ دیگر مثل گذشته مطلق و خدشه‌ناپذیر نیست، اما هنوز هم چشم‌انداز یک نظم چندقطبی در خاورمیانه خیلی دور است. روسیه فقط یک متحد جدی در منطقه داشت: حکومت ضعیف بشار اسد در سوریه. حالا بعد از برکناری اسد در ۲۰۲۴، روسیه دیگر همان را هم ندارد. صعود اقتصادیِ چین و انبوه توافق‌های راهبردی‌اش با قدرت‌های منطقه‌ای هم تا حالا خودش را به شکل یک چالش جدی علیه نظم منطقه‌ایِ تحت رهبری آمریکا نشان نداده است. پکن در موضوع غزه تقریباً غایب بود و فقط بمباران‌های اسرائیل و آمریکا در ایران را محکوم کرد. چین فقط یک پایگاه دریایی کوچک در جیبوتی دارد که بیشتر برای مقابله با دزدی دریایی در خلیج عدن استفاده می‌شود، و وقتی حوثی‌ها برای تلافی جنگ غزه مسیرهای کشتیرانی دریای سرخ را بستند، عملاً کاری نکرد. فعلاً به نظر می‌رسد چین با وجود وابستگی‌اش به نفت و گاز خاورمیانه، ترجیح می‌دهد همچنان «سواری مجانی» از برتری نظامی آمریکا در خلیج فارس بگیرد. کشورها در منطقه تلاش می‌کنند روابط نظامی و اقتصادی‌شان را متنوع کنند و با واشنگتن معامله‌های بهتری ببندند، اما هنوز هیچ جایگزین جدی برای برتری آمریکا در منطقه شکل نگرفته است.

کشورهای خاورمیانه از سال ۱۹۹۱ تاکنون در چارچوب نظمی دوقطبی و پایدار زندگی کرده‌اند؛ نظمی که در آن یک بلوک به رهبری آمریکا شامل اسرائیل، بیشتر دولت‌های عربی و ترکیه، در برابر ایران و متحدان منطقه‌ای‌اش صف‌آرایی کرده است. رهبران خلیج فارس با رویکرد معامله‌گرانه ترامپ احساس راحتی می‌کنند، چون می‌دانند او تشنه قراردادهایی است که کشورهای ثروتمند نفتی به‌راحتی می‌توانند پیشنهاد دهند. «توافق‌های ابراهیم» که در سال ۲۰۲۰ با فشار ترامپ باعث عادی‌سازی روابط چند کشور عربی با اسرائیل شد، در واقع چیزی را تغییر نداد جز ظاهر ماجرا، زیرا بسیاری از این کشورها مدت‌ها بود که در عمل روابط امنیتی و استراتژیک نزدیکی با اسرائیل علیه ایران داشتند.

نظم تحت رهبری آمریکا، با وجود همه بحران‌ها، به طرز چشمگیری مقاوم و بادوام بوده است. فروپاشی روند صلح اسرائیل و فلسطین در سال ۲۰۰۱ و آغاز انتفاضه دوم، آن را به‌طور جدی متزلزل نکرد. حتی حملات ۱۱ سپتامبر، حمله فاجعه‌بار آمریکا به عراق، و پیگیری سیاست‌های فوق‌العاده نامحبوب در قالب «جنگ جهانی علیه تروریسم» نیز نتوانست این نظم را از هم بپاشد. البته این حوادث، موقعیت بلوک ایران را تقویت کرد، بلوکی که طی دهه‌ها به‌تدریج قدرت گرفته بود و متحدانش در بغداد، بیروت و صنعا به موقعیت‌های مسلط رسیده بودند؛ حکومت اسد در دمشق همچنان پابرجا مانده بود و حماس و حزب‌الله زرادخانه‌های قدرتمندی از موشک و توان نظامی دیگر به‌دست آورده بودند.

اما در دوره تحولات عظیم موسوم به «بهار عربی» پس از سال ۲۰۱۱، این نظم دوقطبی به نوعی سه‌قطبی تبدیل شد. «محور مقاومت» ایران عمدتاً یکپارچگی خود را حفظ کرد، اما تغییرات سیاسی عظیم آن دوره، تهدیدها و فرصت‌هایی ایجاد کرد که رقابت‌های شدید و ویرانگری را در جبهه‌های گوناگون منطقه‌ای دامن زد. در نتیجه، ائتلاف تحت رهبری آمریکا دوپاره شد: قطر و ترکیه در یک سو، عربستان سعودی و امارات در سوی دیگر، و واشنگتن در تلاشی سخت برای حفظ وحدت میان آنها. محاصره قطر از سوی عربستان و امارات بین سال‌های ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۱، تلاش‌ها برای ایجاد جبهه‌ای واحد علیه ایران را فلج کرد. اما این بحران بی‌حاصل خیلی زود و با روی کار آمدن جو بایدن حل شد؛ همه طرف‌ها آشتی کردند و نظم سنتی دوباره از سر گرفته شد، هرچند تلاش وسواس‌گونه دولت بایدن برای عادی‌سازی روابط میان اسرائیل و عربستان شکست خورد.

با این حال، پس از جنگ غزه، رژیم‌های عربی دوباره به مسئله فلسطین علاقه‌مند شده‌اند. این حکومت‌ها که همیشه از خطر خیزش‌های مردمی تازه می‌ترسند و نسبت به جرقه‌های احتمالی اعتراضات بسیار حساس‌اند، کاملاً از خشم عمیق عمومی نسبت به پاکسازی قومی و ویرانی غزه آگاه‌اند. اعلام دوباره «ابتکار صلح عربی» از سوی عربستان سعودی که صلح با اسرائیل را مشروط به تشکیل کشور فلسطینی می‌داند نشان می‌دهد این چرخش چقدر جدی است. همین تغییر جهت در مفاد آتش‌بس غزه هم بازتاب یافت، جایی که در آن، اخراج فلسطینیان و الحاق اراضی از سوی اسرائیل ممنوع شد؛ شرایطی که بیشتر با ترجیحات کشورهای خلیج فارس هم‌خوانی داشت تا با خواسته‌های اسرائیل.

لحظه ازدست‌رفته اسرائیل

با این حال، رهبران اسرائیل از درک این چرخش بازمانده‌اند. آن‌ها همچنان بر این تمرکز دارند که چگونه کارزار اسرائیل علیه ایران و متحدانش توازن قدرت در منطقه را به هم زده است. نابودی رهبری حزب‌الله و از بین رفتن بخش بزرگی از زرادخانه موشکی آن، یکی از مهم‌ترین دارایی‌های نظامی ایران را از میان برد. سقوط حکومت اسد نیز مسیر آسان تهران برای بازسازی نفوذش در لبنان را بست؛ هم‌زمان اسرائیل به‌طور سیستماتیک زرادخانه نظامی سوریه را نابود کرد، مواضع ایران در آن کشور را هدف قرار داد و عملاً بر بخش بزرگی از جنوب سوریه سلطه یافت.

تحلیل‌گران و مقامات امنیت ملی اسرائیل معتقدند هر مرحله از تشدید درگیری‌ها فقط ثابت کرده که نگرانی منتقدان بی‌اساس بوده است. آن‌ها حالا می‌گویند اشتباه‌شان پیش از ۷ اکتبر این بود که اجازه دادند تهدیدها بدون واکنش جدی انباشته شود. اکنون قمارشان این است که می‌توان نظم را با زور و از آسمان برقرار کرد و رهبران عرب یا آن‌قدر ضعیف‌اند یا آن‌قدر مرعوب که هرگز واکنش نشان نخواهند داد. اسرائیل ظاهراً باور دارد مشروعیت اهمیتی ندارد — در منطق آن‌ها مشروعیت از لوله تفنگ می‌آید. رهبران عرب ممکن است غر بزنند، اما در نهایت، تابع خواست هژمون برتر منطقه خواهند بود. اسرائیل همیشه واقع‌گراترین قدرت خاورمیانه بوده است: ترجیح می‌دهد در منطقه‌ای زندگی کند که زور تعیین‌کننده است، هیچ کشوری حاضر نیست برای فلسطینی‌ها منافعش را فدا کند، قانون بین‌المللی الزام‌آور نیست، و قدرت نظامی حرف آخر را می‌زند.

اما برتری نظامی اسرائیل و سکوت اجباری اعراب، نظمی پایدار به‌وجود نمی‌آورد. برای تثبیت رهبری اسرائیل در منطقه، لازم است کشورهای عربی با آن یا هدف مشترکی داشته باشند یا تهدیدی مشترک احساس کنند. اسرائیل هر دو را از میان برده است. ویرانی غزه و گام‌هایی که برای الحاق کرانه باختری برداشته، هرگونه توهم درباره تمایل اسرائیل به راه‌حلی عادلانه برای تشکیل کشور فلسطینی را از بین برده است. حتی پیش از حملات اسرائیل که توان نظامی ایران در منطقه را تضعیف کرد، عربستان و دولت‌های خلیج فارس در مسیر آشتی با جمهوری اسلامی قرار گرفته بودند. پس از حمله به دوحه (و پیش‌تر از آن، تهدید اسرائیل به اخراج میلیون‌ها فلسطینی به مصر و اردن)، اسرائیل اکنون به اندازه ایرانِ ضعیف‌شده برای رژیم‌های عربی تهدید به حساب می‌آید. وقتی دیگر تهدید ایران خواب از چشم حاکمان عرب نگیرد، دیگر دلیلی هم برای تحمل اتحاد ناخوشایند با اسرائیل نخواهند داشت.

قدرت مهارنشده و جاه‌طلبی بی‌مرز همیشه به فاجعه می‌انجامد. اسرائیل آشکارا نشان داده که هیچ تمایلی ندارد برای ساختن یک هدف مشترک و مشروع با همسایگانش قدمی جدی بردارد، هدفی که بتواند پیروزی‌های نظامی را به نوعی رهبری منطقه‌ای تبدیل کند. جامعه اسرائیل همچنان درگیر زخم روانی حمله ۷ اکتبر است. اکثریت بزرگی از مردم اسرائیل محکومیت بین‌المللیِ جنایات جنگی در غزه را رد می‌کنند و بسیاری اساساً گزارش‌های مربوط به قحطی و تلفات غیرنظامیان را باور ندارند. از سوی دیگر، نتانیاهو بیش از هر چیز در پی حفظ ائتلاف تندرو و شکننده‌اش است و تمایلی به پاسخ دادن به انتقادهای جهانی یا احیای طرح دولت فلسطینی ندارد طرحی که برای شرکای راست‌گرایش خط قرمز است. آتش‌بس غزه فرصتی بود برای تغییر مسیر، اما درگیری‌های پراکنده، ممانعت از ورود کمک‌های انسانی و افزایش خشونت شهرک‌نشینان در کرانه باختری، چشم‌انداز خوبی نشان نمی‌دهد.

مشکل دیگر، بزرگ‌نمایی توان نظامی اسرائیل است. با وجود حملات غافلگیرانه و برتری هوایی آشکار، اسرائیل توان نظامی لازم برای اشغال و نگهداری سرزمینی فراتر از اراضی فلسطینی و سوری را که ۵۵ سال پیش تصرف کرده، ندارد. درست است که می‌تواند با ترور و بمباران از دور به اهداف تاکتیکی‌اش برسد، اما نتوانسته هیچ‌یک از اهداف راهبردی‌اش را محقق کند: حماس هنوز نیرومندترین نیروی غزه است، حزب‌الله با وجود تلفات زیاد حاضر به خلع سلاح نشده، و کارزار ۱۲ روزه عظیم علیه ایران نه برنامه هسته‌ای این کشور را متوقف کرد و نه ایرانیان را به شورش علیه جمهوری اسلامی واداشت.

برتری نظامی اسرائیل واقعی است، اما شکننده و وابسته. اسرائیل فقط با تدارکات تسلیحاتی آمریکا توانست جنگ غزه را ادامه دهد. سامانه گنبد آهنینش در برابر موشک‌های ایران تا آستانه تمام شدن مهمات پیش رفت تا اینکه آمریکا در جنگ ۱۲روزه آتش‌بس را تحمیل کرد. درخواست‌های اضطراری اسرائیل از واشنگتن در دو سال گذشته نشان داد این کشور تا چه حد به آمریکا وابسته است و قدرت‌های منطقه‌ای بی‌شک به این آسیب‌پذیری بالقوه در جنگی طولانی‌مدت پی برده‌اند.

نتانیاهو دهه‌هاست در سیاست آمریکا بازی می‌کند و دلیل خوبی دارد که گمان کند نفوذ اسرائیل بر سیاست واشنگتن همچنان پابرجا می‌ماند، هرچند اوضاع متشنج شده است. اما نشانه‌های هشدار باید جدی گرفته شود. حمایت بی‌قید و شرط هر دو حزب آمریکا از اسرائیل عملاً از میان رفته است. در میان دموکرات‌ها، اکثریت حالا بیشتر با فلسطینی‌ها همدلی دارند تا با اسرائیل، و سیاستمداران دموکرات هر روز بیشتر درباره کمک نظامی به اسرائیل تردید می‌کنند. جمهوری‌خواهان همچنان حامی اسرائیل‌اند، اما ملی‌گرایان جریان «اول آمریکا» تمایل کمتری دارند منافع کشورشان را فدای اسرائیل کنند. ترامپ پیر، غیرقابل‌پیش‌بینی و دمدمی‌مزاج است و پیوندهای شخصی و مالی عمیقی با حکومت‌های خلیج فارس دارد؛ جانشینان احتمالی‌اش، مانند معاونش جی‌دی ونس، هم تعهد خاصی نسبت به اسرائیل ندارند. بدون چک سفید واشنگتن، برتری اسرائیل در منطقه ممکن است خیلی سریع‌تر از آنچه انتظار می‌رود از میان برود.

به کانال تلگرام یورونیوز فارسی بپیوندید

اسرائیل ممکن است خود را هژمون جدید خاورمیانه ببیند، اما در واقع، خودش را هم کم‌فایده‌تر کرده و هم کم‌اهمیت‌تر. پس از حمله به قطر، بعید است رهبران خلیج فارس همچنان سامانه‌های دفاع هوایی‌شان را فقط به سمت ایران و یمن نشانه بروند. شاید نابودی غزه را پذیرفته باشند، اما حالا اسرائیل به تهدیدی برای امنیت خودشان تبدیل شده است. این واقعیت که اسرائیل تاکنون هزینه جدی‌ای بابت ماجراجویی‌های نظامی‌اش در منطقه یا ویرانی غزه نپرداخته، در آن کشور این تصور را تقویت کرده که هرگز هم نخواهد پرداخت. اما این همان خطای محاسباتی است که اسرائیل در سال ۱۹۷۳ مرتکب شد؛ زمانی که فکر می‌کرد بعد از پیروزی قاطعش در جنگ شش‌روزه، هیچ کشور عربی دیگر جرئت حمله نخواهد داشت یا همان توهمی که پیش از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ داشت و گمان می‌کرد حماس برای همیشه در غزه مهار شده باقی می‌ماند.

رفتن به میانبرهای دسترسی
هم‌رسانی این مطلب نظرها