مقاله مهمان
نویسنده: مریم فرانسوا سیرا
مترجم: بهزاد باغیدوست
درباره نویسنده: مریم فرانسوا سیرا، نویسنده و ژورنالیست انگلیسی-فرانسوی است که در انگلستان فعالیت میکند. او دکترایش را در دانشگاه آکسفورد میگذراند و در دانشگاه سواس لندن تدریس و پژوهش میکند. مقاله حاضر واکنشی است به سخنان وزیر حقوق زنان در کابینه دولت فرانسه درباره زن مسلمان. نویسنده در این مقاله که به صورت سخنرانی ارائه شده، به موضوع زن مسلمان و موقعیت او در جوامع سکولار غرب میپردازد.
چندی پیش وزیر حقوق زنان در کابینه دولت فرانسه در یک مصاحبه سخنانی را بر زبان آورد که بحثها و مجادلات فراوانی را در شبکههای مجازی برانگیخت. پیشنهاد استعفای او هم مطرح شد که به امضای هزاران نفر رسید. در این مصاحبه وزیر حقوق زنان، زن مسلمان را به بردههایی تشبیه کرد که به بردگی خودشان رضایت داشتند. او حتا از اصطلاحی در توصیف سیاهان استفاده کرد که اخلاقا به شدت منزجر کننده است و در بعضی کشورها حتا غیر قانونی است و استفاده از این کلمه جرم محسوب میشود. با شدت گرفتن این اعتراضات، وزیر حقوق زنان در توییتر خود سعی کرد سخنانش را توجیه کند اما ظاهراً توضیحات او مورد پذیرش وجدان ناظران قرار نگرفت و اعتراضات همچنان ادامه دارد.
میدانم، ظاهر این موضوع طنزآلود است که من خودم به طبقه متوسط زنان سفیدپوست تعلق دارم که باور دارد فمینیسم توسط زن سفیدپوست طبقه متوسط ربوده شده است. مطمئن هستم که این نکته از دیده شما پنهان نخواهد ماند. می خواهم تاکید کنم که نقد زن سفیدپوست یا فرهنگ سفیدپوستها در معنای وسیعتر آن نقد یک نژاد خاص نیست، بلکه نقد بنیادی و سیاسی یک موضوع اساسی است؛ نقد سلطهٔ سفیدپوستها و نابرابری بین فرهنگ مسلط جمعی سفیدپوست و دیگر هویتهاست.
مایلم توضیح دهم که اصطلاح «مردم سفیدپوست» یا سفیدپوستها، به هیچوجه به یک نژاد یا رنگ پوست اشاره و تاکید ندارد. این اصطلاح به فرهنگ سلطه و روابط قدرت در جامعه اشاره دارد که در آن و به واسطهٔ سلطه مردم سفیدپوست زن رنگینپوست به یک طبقه درجه دو فرو کاسته شده است و او را به پائینترین سطح جامعه رانده است.
من اینجا نمیتوانم، و نمیخواهم از طرف زن مسلمان سخن بگویم. من صرفا به عنوان یک زن فمینیست مسلمان حرف می زنم که تعهد و حمایت او بیش از هر چیز و در درجهٔ اول به مجموعهی آنچه که جامعه جهانی جنوب (Global South) نامیده میشود متعلق است. من اینجا به عنوان فمینیستی حرف میزنم که باور دارد نژاد، طبقه و جنسیت همه لازم و اساس مباحثات فمینیستیاند و منفک از هم نیستند. آروندهاتی روی( Arundhati Roy) یکبار گفت: «مفهومی به عنوان انسانهای بی صدا (voiceless) وجود ندارد. آنچه هست کسانی هستند که یا صدایشان عامدانه خاموش شده و یا ترجیحا ناشنیده گرفته شده است.» و به محض اینکه موضوع، فکر، مفاهیم و صداهای آلترناتیو فمینیست مطرح میشود، جنبش فمینیستی مقاومت می کند که صداها و افکار آلترناتیو را در نظر بگیرد و حضورشان را بپذیرد. منظورم صرفا این نیست که این صداها و فکر آلترناتیو شناسایی شوند و به شکل صوری حضور آنهایی که به طور کامل تسلیم «روشهای ما» نیستند، پذیرفته شود؛ نه، منظورم این نیست.
اشاره های من حتی به تائید و پذیرش «سطحی و تصنعی» تفاوتها و تنوع صورتهای فمینیستی نیست: من در مورد تنوع اساسی در فهم مفاهیم متنوع موجود «زن» و رشد و شکوفأیی او در بستر این تنوع حرف میزنم. منظورم پذیرفتن این موضوع است که چارچوب «سفید لیبرال سکولار» تنها دریچه ای نیست که زنها صرفا از آن طریق و زاویه میتوانند مقاومت و درگیریهای خود را در زندگی به بحث گذارند و درک کنند.
تصوّر مسلطی وجود دارد که موجهای فمینیستی آلترناتیو درگیر«بازی انطباق» هستند-[جریان یادگیری یک طرفه در جنبش فمینیستی که زن سفیدپوست اروپایی رهبریت آنرا به عهد دارد]. تاکید من این است که رسالت جنبش فمینیستی صرفا نجات زنان دنیای جنوب- نیست. تاکید من این است که باید از آنها، از جنبش متعلق به دنیای جنوب فرا گرفت، با تلقی برابر از آنها در جنبش جهانی فمینیستی و حقوق زن؛ یادگیری متقابل. اگر چه شناسأیی امواج آلترناتیو در جنبش زنان به آهستگی در حال رخ دادن است، اما این موضوع غالبا مزورانه، نمایشگرانه و اغلب عمیقا تحقیر کننده است.
تز دکترای من در مورد مراکش است که در آن بسیاری از زنانی که با آنها گفتگو کردهام خودشان را زنان معتقد مذهبی میدانند. آنها در جامعه خودشان در صف اول مبارزه در برابر نابرابری هستند که سعی میکنند متون مقدس مذهبی را به سود و در پرتو جریان و اصول برابریطلبانه تفسیر کنند. آنها با سلطهٔ مردانه و آمریت مطلقه مردان میجنگند اما در عین حال مفهوم و اصطلاح «فمینیسم» را به عنوان یک ترم غربی برای توضیح مبارزاتشان رد میکنند. آنها معتقدند این ترم نیز آنها را به عنوان زن مسلمان مراکشی نمایندگی نمیکند. یکی از زنان معتقد است ترم فمینیسم صورت دیگری از امپریالیسم فرهنگی است که طراحی شده برای اینکه زنان این جوامع را از منابع حقیقی فرهنگی خودشان بیگانه کند؛ از فرهنگ واقعی خودشان.
به عنوان یک فمینیست مسلمان، من از مبارزات برابریطلبانه درون جامعه دینی به خوبی آگاهام ولی همچنین باور دارم که مشکل نابرابری جنسیتی صرفا نمیتواند توسط مذهب بیان و فهمیده شود. بلکه در واقع فقر و روابط مبنی بر سلطه بسیار بیشتر در شکلدهی شرایط مٔوثر هستند، شرایطی که مطلقاً منحصر به جوامع مسلمان نیست و تحت روابط جهانی بین جوامع که غرب هم شامل آن میشود شکل گرفته است.
فمینیسمی که من متعلق به آن هستم، و از آن بهره میگیرم، فمینیسم مقاومت زنان در برابر امپریالیسم، بهرهکشی، جنگ و سلطهٔ مردانه است. این، فمینیسم زنان هندی است که با فرهنگ تجاوز مبارزه میکنند. فمینیسم زنان فلسطینی است که در برابر اشغال اسرائیل مقاومت میکنند. فمینیسم زنان بنگلادشی است که برای حداقل شرایط امنتر کار در کارخانههای تولید پوشاک مبارزه میکنند؛ کارخانههایی که برای شبه فمینیستهای مد روز [دنیا و غرب] لباس میدوزند. فمینیسم من فمینیسم زنان بیشمار جنبش بهار عرب و مقاومت پایان ناپذیر آنها است.
وقتی میگویم فمینیسم توسط «زن سفید پوست» ربوده شده، منظورم این است که فرهنگ سفیدپوست اروپا سلطهٔ خودش را بر تمام عرصهها تداوم بخشیده است که دیدگاههای آلترناتیو را به دیدگاههایی قلب ماهیت و تغییر میدهد که اجازه یافتهاند تا برتری حقیقت «جاودانهٔ» غرب را تائید و تصویب کنند.
نمونهٔ روشن این موضوع، سوژه سیاسی ساختن از ملاله یوسف زیهای دنیای امروز است؛ یک قهرمان محلّی تبدیل شد به یک ابزار سیاسی و تبلیغاتی برای توجیه جنگ و اشغال مداوم که در نهایت صدمه آن بیش از هر کس دیگری به زنان وارد میشود؛ پروژهای که از آموزش و تحصیل زنان به عنوان یک توجیه و بهانه برای امپریالیسم بهره میبرد.
مثال ملاله صرفا در خدمت اعتبار بخشی به ضرورت فمینیسم زن سفیدپوست و پیشفرضهای ذهنیت آنها از زنان دیگری است که نیاز به «نجاتبخشی» دارند، زنانی که دریافتکننده و سپاسگزار مداخلات خارجی هستند.
با وجود آن همه توجیهات فمینیستی از مداخلات در افغانستان، امروز آمار مرگ و میر مادران و زنان در افغانستان از بالاترینها در دنیاست. در گزارش اخیر سازمان ملل، دههها درگیری و جنگ به همراه رفتار خشونت آمیز علیه زنان، مسئول این امر شناخته شده است.
مشابه همین جریان جاهای دیگر دنیا هم بازسازی شده است: وقتی بوکوحرام ۲۰۰ دختر نیجریه ای را ربود، به جای اینکه روی موضوع پیدا کردن و بازگرداندن دختران تمرکز شود، از این داستان بهرهبرداری سیاسی شد تا جنگ مداوم به بهانهی تروریسم را توجیه کنند. و هنوز بعد از این همه مدت چنین برخوردی، کمکی به یافتن دختران نیجریه ای نکرده است.
تحقیقات فراوانی انجام شده که تاثیر جنگ و درگیری را بر زنان، که معمولا از اولین قربانیان جنگ و خشونت هستند، نشان می دهد؛ این موضوع نه تنها از جهت تعداد زنانی که قربانی جنگ شدهاند، بلکه از جهت تاثیری که جنگ بر مبارزات آنها برای استقلال گذاشته قابل توجه است. به این دلیل که آنچه درگیری و جنگ در واقع به بار میآورد، تضعیف نقش زن و تبدیل نقشهای متنوع زن به یک نقش است؛ مرد سالاری و قدرت مردانه بیشتر و بیشتر خشنتر میشود و مفهوم زن ایدالیزه میشود و به «حاملان هویت فرهنگی» تبدیل میشود- و بدن زن به میدان جنگ تبدیل می شود.
این به همان اندازه که در جمهوری کنگو صادق است، در افغانستان هم صادق است. و دقیقا همین جاست که فمینیسم زن سفیدپوست، در آزمون واقعی همبستگی با زنان واقعی دنیا، زنانی که در دنیای جنوب زندگی میکنند و ستم کشیدهاند ناکام مانده است و در پاسخ به نقدهأیی که از حاشیه به سمت آنها مطرح شده درمانده است؛ انتقاد به خود بسیار کم بوده و در برابر انتقادات علیه مفهوم «برتری سفید» و برتریطلبی سفیدپوستها، بیش از حد سکوت شده است.
زنان سفیدپوست فعالانه در فرایند بردهداری شرکت داشتهاند. آنها هم طراحان بردهداری بودهاند و هم سود اصلی را از بردهداری در آمریکا و مستعمرههای امپرطوریهای اروپا بردهاند و هنوز از امپریالیسم و استعمار سود میبرند.
لباس ارزانی که میخریم، بنزینی که با آن باک ماشینمان را پر میکنیم، و الماسی که آویزه خودمان میکنیم همه به نحوی به مبارزات فمینیستی بسته و مربوطاند به این دلیل که، به گفته یکی از نویسندهها، «اگر فمینیسم به دنبال آن است که زن و مرد را برابر سازد، برای امری محال تلاش میکند به این دلیل که جوامع غربی حتی خود مردان را هم با هم برابر نمیداند.» بنابراین چگونه می تواند به برابری زنها در همه جای دنیا بیاندیشد؟
برابری بین زن و مرد وجود نخواهد داشت مگر آنکه نابرابری ناعادلانهای که در آن سفیدپوست را در راس هرم انسانی قرار میدهد و در نتیجه زن بورژوای سفیدپوست را به عنوان معیار رهایی زنان میداند اصلاح و درمان شود.
دقیقا همین جاست که گروههای فمینیستی مثل فمن باید بخشی از مشکل به حساب آیند. جایی یکی از اعضای این گروه گفته است: «ما هنوز قادر نبوده ایم “ذهنیت عربی” را از جامعه خودمان بزداییم.»؛ [از نظر فمنها گویا همه مردان عرب از زن متنفرند.]
در پاسخ به کمپین زنان مسلمان که به شکل فعالی گروه فمن را به دلیل همین موضوع نژادپرست خوانده است، انا شوچنکو که حضورش امشب در اینجا ما را سرافراز کرده پاسخ داده است: «آنها زنان عرب بر روی پوسترهایشان مینویسند «ما آزادی نمیخواهیم، اما در چشمهای آنها نوشته شده است: کمکم کن» آیا این، جز همان عقدهی ناجیگری سفید است؟ شاخههای فمینیستی، زن رنگینپوست را زن منفعل و پسافتاده میداند که باید به کمک آنها شتافت و از دست مردانشان نجاتشان داد و یا حتی از دست خودشان. این، آن نظریه و شاخههای فمینیستی نیست که من بتوانم بپذیرم.
آیا به واقع زنان جهان جنوب درگیر جامعه مردسالار هستند؟ البته؛ در کنار همهٔ مسائل دیگری که به واسطهٔ نظام سرمایهداری تولید شده است، زنان جهان جنوب هم با صورتهای محلّی نظام مردسالارانهٔ جهانی درگیر هستند.
فمینیستهایی که تمایل دارند با زنهای همه دنیا اعلام همبستگی و همکاری کنند در درجه اول باید قادر باشند که نقش زنان نژاد سفید را در ایجاد شرایط اقتصادی و سیاسی که خواهران آنها را در همه دنیا مخصوصا در دنیای جنوب زمینگیر کرده و به بیچارگی کشانده است را شناسایی و ارتباط خود را با چنین نظامی قطع کنند.
یکی از زنان اکتیویست آفریقای جنوبی گفت: به دنیای من پا بگذار، نه برای تحمیل خودت، بیا و به مردم احترام بگذار.
اگر امتیازات من به عنوان یک زن سفیدپوست کمک کند که چنین پیامی را منعکس کنم، حداقل در مسیر تقلّا برای برابری انسانی در سطح جهان کمک کرده است.