گرمیندر بمبرا
ترجمه: بهزاد باغی دوست
این مقاله نوشته پروفسور گرمیندر بمبرا (Gurminder K Bhambra)، استاد جامعه شناسی در دانشگاه واریک در انگلستان است. پروفسور بمبرا در دانشگاههای پرینستون و لینس سوئد تدریس، پژوهش و تحقیق کرده است. آثار او در زمینهٔ جامعه شناسی جوامع استعماری و پسااستعمار مورد توجه بسیار قرار گرفته است و او را به عنوان یکی از برجستهترین متفکران این حوزه شناسانده است. از او مقالات بسیاری هم در این زمینه و موضوعاتی مثل مدرنیته، راسیسم و جامعه شناسی فرهنگی منتشر شده است.
در این مقاله نویسنده بین مفهوم مهاجر، شهروند و پناهجو پیوند تاریخی و مفهومی میبیند و از این طریق و با توجه به تاریخ استعماری جوامع اروپایی، سعی دارد علل بحران های اخیر خاورمیانه و آفریقا و بحران پناهجویان در اروپا را تحلیل و بررسی کند.
«آفریقائی صرفا «چیزیست»، فقط یک شی» هگل
بررسیها و مطالعات در مورد بحران اخیر اروپا، اغلب بین مهاجر و پناهجو و نیز بین مهاجر/پناهجو و «شهروند» تمایز قائل شده اند. از نظر من این تمایز خود بخشی از مشکل است و بخشی از راه حل به باز اندیشی مفهوم دولت ملی و حقوق و خواستهایی که بر این مفهوم دلالت دارد و نیز به تاریخ مشترک موضوع دولت ملی و استعمار بر میگردد.
این بحران، یا به عبارت بهتر تراژدی، که در حال حاضر در درون مرزهای اروپا در جریان است توجه همه را جلب کرده است و کسی نمیتواند نسبت به آن بیاعتنا بماند خصوصاً بعد از اینکه تصویر کودک سه سالهٔ سوری، آیلان کردی، در سطح وسیعی در همهٔ دنیا منتشر شد. به همان اندازه تکاندهنده و وحشتناک، اگر چه از نوعی دیگر، تصاویر پناهجویانی بود که بدون اطلاع آنها از مقصد با قطار در مجارستان به کمپهای پناهجویان منتقل شدند.
البته این بحران موضوع تازهای نیست اما به عللی به تازگی مورد توجه افکار عمومی، رسانهها و دیدگاههای سیاسی قرار گرفته است. بحثها در مورد موضوع مهاجرت، موضوع تردد آزاد درون مرزهای اروپا و همچنین بحثها در مورد «وظائف ما» – کشورهای اروپایی- در مورد قوانین بینالمللی در ارتباط با پناهجویان هم مساله را آشفتهتر کرده است.
اگر چه اینها در حال حاضر مسائل مهم روز هستند، اما این موضوعات عمیقا به تاریخ استعمار و پسااستعمار مرتبط هستند. زمینهٔ این بحثها بیدرنگ به مسالهٔ سوریه، درگیریها در شمال آفریقا و خاورمیانه (جائی که اروپا در ایجاد درگیری و جنگ در آن نقش اساسی بازی کرده است) بر میگردد. میلیونها نفر از مردم سوریه که بین رژیم اسد و داعش و تخریب و خشونتی که توسط هر دو به وجود آمده گیر کرده و وحشتزده به مرزهای کشورهای همسایه هجوم میبرند. ترکیه، با جمعیت حدود ۷۴ میلیون نفری تا لحظه نگارش این مقاله بیش از ۲ میلیون پناهجو از سوریه را پذیرفته است.
در دیگر سو، اروپا درگیر بحثها و سوالات ناچیز و بی ارزشی است: چه تعداد پناهجو باید پذیرفت؟ آیا واقعا وضعیت جنگی این افراد را به فرار واداشته؟ و اینکه چگونه این سیل یا هجوم «مهاجران» چهرهٔ اروپا را تغییر خواهد داد. به استثنای سوئد و آلمان، بیشتر کشورهای اتحادیه اروپا فعلا علاقهمند هستند که به بازی ترس و هراس افکنی در افکار عمومی بپردازند و وظائف خود را در قبال تعهدات بین المللی نسبت به پناهجویان فراموش کردهاند.
همهٔ کشورهای اروپایی کنوانسیون ۱۹۵۱ ژنو و پروتکل ۱۹۶۷در مورد پناهجویان را امضا کردهاند. این به آن معناست که ما نه تنها اخلاقا، بلکه بر اساس قوانین بینالمللی موظّف به مراقبت و پذیرش پناهندگی کسانی هستیم که از آزار و اذیت و محدودیتهای غیر انسانی میگریزند.
این وظائف درست از کشوری آغاز میشود که پناهجو برای بار اول قدم به مرز آن میگذارد، اما قوانین شنگن آزادی تردد در داخل مرزهای اروپا و درون مرزهای کشورهایی که عضو شنگن هستند را تضمین میکند. از طرف دیگر، عضویت در اتحادیهٔ اروپا مسولیتهای عمومی را [در قبال پناهندگان] الزامآور کرده است. این موضوع خصوصاً در بریتانیا بسیار اختلاف برانگیز بوده است؛ علیرغم اینکه بریتانیا عضو شنگن نیست [و بسیاری از مفاد قوانین اتحادیه اروپا را اعمال نمیکند]. بسیاری از کشورهای سابقاً کمونیست هم از پذیرش مفادی از قوانین اتحادیهٔ اروپا که آنها را موظّف به پذیرش مسولیت در قبال پناهجویان میکند سر باز میزنند و در برابر آن مقاومت میکنند.
آنچه که کشورهای سابقاً کمونیست اتحادیه اروپا ظاهراً متوجّه نیستند این است که منطقی که آنها در قبال پناهجویان به کار میبرند، میتواند در برابر سیل شهروندان آن کشورها که برای کار و زندگی روانه اروپای غربی میشوند هم به کار برده شود؛ این منطق پذیرش پناهجویان در جامعه جدید و تردد آزاد آنها را در درون اتحادیه اروپا محدود میکند و در برابر آن مانع میتراشد. از قضا این دقیقا موضوعی است که بریتانیا میخواهد پیش از همهپرسی برای ادامهٔ عضویت در اتحادیه اروپا، در مورد آن با اتحادیه اروپا مذاکره کند [که بر اساس آن انتقال نیروی کار از اروپای شرقی به بریتانیا را محدود کند].
در درون اتحادیه اروپا تردد آزاد شهروندان کشورهای عضو شنگن جزئی از حقوق شهروندان است. اما تعداد شهروندان کشورهای اروپای شرقی که برای کار و زندگی روانه بریتانیا میشوند، احزاب دست راستی بریتانیا مثل حزب استقلال بریتانیا(UKIP)، را نگران میکند. اگر اروپا به تعهداتش در قبال پناهنجویان عمل نکند، نتیجتاً باید محدودیتهایی بر تردد آزاد شهروندان اروپا اعمال کند که در نهایت شرایط را بهویژه برای شهروندان اروپای شرقی سختتر خواهد کرد.
در حالی که پناهجویان بر اساس قوانین بینالمللی حقوقی دارند، کسانی که به دلأیل مختلف وارد کشورهای اروپایی میشوند «مهاجر» نام گذاری میشوند که از تقاضاهای قانونی آنها از دولت و کشوری که در آن وارد شدند جلوگیری شود. بدتر اینکه پناهجویان توسط رسانههای این کشورها و در افکار عمومی «مشکوک» توصیف میشوند که صرفا برای استفاده از امکانات و مزایای مالی رایگان که از طرف دولت در اختیار پناهجویان و شهروندان قرار میگیرد به اروپا آمدهاند.
گرمیندر بمبرا
وزیر خارجه بریتانیا فیلیپ هاموند اخیرا از «مهاجران غارتگر» سخن گفت که به اروپا میآیند و کیفیت زندگی ما را تهدید و تخریب میکنند. سخن او دقیقا این بود: «فاصلهٔ استانداردهای زندگی اروپا و آفریقا به این معنی است که همواره میلیونها آفریقایی خواهند بود که با انگیزههای اقتصادی سعی خواهند کرد خود را به اروپا برسانند…تا زمانی که میلیونها مهاجر بیچاره آفریقایی وجود دارد که در اروپا مشغول غارتگری اند، همواره تهدیدات امنیتی وجود خواهد داشت. …اروپا نخواهد توانست از خود محافظت کند… و استانداردهای زندگی و زیر ساختهای اجتماعی خود را حفظ کند، اگر قرار باشد میلیونها آفریقایی را درون خود جذب کند.
حتی متفکر بزرگی مثل هابرماس، از مهمترین نظریه پردازان دنیای معاصر و اروپا، در کتابش «اروپا، پروژهٔ لرزان» حضور مهاجران در جوامع اروپایی را عامل موثر در افزایش نابرابریهای اجتماعی میداند [به عبارت سادهتر حضور مهاجران باعث نابرابری و کاهش سطح استاندارد زندگی در اروپا میشود].
اگر چه ظاهراً لحن این دو سخن متفاوت است اما در هر دو مهاجران مسؤل کاهش رفاه اجتماعی، ثبات اجتماعی در جامعه اروپایی و افزایش نابرابری اجتماعی و اقتصادی در قاره اروپا معرفی میشوند. این در حالیست که هیچکدام از این دو اساسا به شرایطی که مردم مناطق دیگر را وادار به مهاجرت میکند اشاره نکردهاند؛ شرایطی که به لحاظ تاریخی، در بیشتر موارد، توسط قدرتهای استعماری اروپایی بهوجود آمدهاند.
دقیقا به همان میزان و به همان دلیلی که رسانهها و سیاستمداران غربی نتوانسته اند ارتباط بین جنگ و جابهجایی [مهاجرت و پناهجویی] را با سیاست خارجی کشورهای اروپایی ببینند، به همان مقدار هم نتوانسته اند درک کنند که شکاف بین استانداردهای زندگی بین اروپا و کشورهای دیگر یک «شکاف ذاتی و طبیعی» نیست و تحت شرایط خاص تاریخی و سیاسی پدید آمده است. «انگیزههای اقتصادی» که مردم فقیرتر را وادار به مهاجرت میکند توسط خود کشورهای اروپایی تولید و باز تولید میشود. فهم ناقص و ناکارآمد جوامع اروپایی از سلطهٔ خودشان در سطح جهانی چنین امری را باز تولید میکند. سطوح بالای استانداردهای زندگی و زیربناهای اجتماعی اروپایی جدا از کار و ثروت کشورهای دیگر و تحمیل بدبختی و بیچارگی بر جوامع دیگر ایجاد نشده است.
در تلاش برای فهم مسائل رایج در اروپا، معمولان بین مفهوم «مهاجر» و مفهوم «پناهجو» تمایز گذشته شده است. اما این تمایز خود بخشی از مشکل است. شبکه الجزیره اخیرا اعلام کرد که از این پس واژهٔ مهاجر را برای توصیف کسانی که از مدیترانه میگذرند تا به اروپا برسند استفاده نخواهد کرد. در عوض، از این پس تنها از مفهوم «پناهجو» در متون خبری خود استفاده خواهد کرد. من اینجا سعی میکنم، و آرزو دارم بحث جدیتری را ارائه کنم؛ بحثی که تعهدات ما را در قبال هر کس که به این سرزمین پا میگذارد، چه به عنوان «مهاجر» و چه به عنوان «پناهجو»، به رسمیت بشناسد و شناسایی کند و مسٔولیت ما را یادآوری کند که تمام فرایند و موضوع پناهجویی و مهاجرت در بستر تاریخ استعمار و پسااستعمار صورت میگیرد.
معمولا، تفکیک بین مفهوم مهاجر و مفهوم پناهجو برای تثبیت این موضوع صورت میگیرد که «چه کسی سزاوار تعهدات ماست و چه کسی نیست.»
اساسا مفهوم دولت ملی در بر گیرندهٔ مفهوم مهاجر و پناهجو نیست بنابراین تاریخ دولت ملی انکار مفهوم پناهجو و مهاجر است. دولت ملی بر اساس تفکیک «دیگری» ساخته شده و با مفهوم «تعلق سرزمینی» درهم تنیده است. اگر کسی متعلق به جامعه سیاسی خاصی نیست به طور طبیعی از جامعه، از ورود به آن و از شراکت در منابع و ثروت آن جامعه کنار گذشته میشود. نکتهٔ مهم این است: حفظ تمایز بین مهاجر / پناهجو از یک طرف و شهروند از طرف دیگر بر اساس درکی است که دولت و مستعمره را از هم جدا و تفکیک میکند و بنابراین «حقوق متفاوت» برای آنها و اعضای شان قائل میشود.
من پیشنهاد میکنم که برای درک بحران اخیر، موضوع در یک متن و بستر واحد تحلیل و بررسی شود به این معنی که تاریخ اروپا با تاریخ جوامع استعمار زده در یک زمینهٔ یکسان تحلیل و درک شود. در واقع با چنین تحلیلی، تاریخ اروپا در یک زمینهٔ و چارچوب واحد و با یک متدولوژی یکسان تاریخ آفریقا هم هست. بحرانهای جهانی و خصوصاً بحران اخیر جز از این طریق فهمیده نخواهد شد.
اروپا تاریخش را با ساخت «دیگری» (other) بنیاد گذاشته است و این موضوع همواره بخشی از برنامه وسیعتر تاریخ امپریالیسم و نوامپریالیسم دوران حاضر بوده است. به همین جهت، به فوریت نیاز هست که این همسانی مفهومی بین «دیگری» و «مردم» و شیوهای که با «مردم» و «دیگری» در جوامع اروپایی و سیاستهای آنها رفتار و برخورد میشود بازبینی و بازاندیشی شود. انکار تاریخ امپریالیسم و نقش آن در ایجاد این بحران به بازتولید مفهوم «دیگری» میانجامد و مردم همانند «دیگری» درنظرخواهد گرفت؛ تفکیک بین شهروند و مهاجر/ پناهجو. «تعلق» به تاریخ یک ملت بطور سنتی حقوقی را به افراد عطا میکند که در قالب مفهوم شهروندی تجسم مییابند. از این جهت، این وظیفه بر دوش ماست که تاریخ مشترک و همسان بین استعمارگر و استعمارزده را شناسایی و درک کنیم؛ به گونهای که در آن حق «مهاجر/ پناهنده» توسط کشورهایی که مهاجر یا پناهجو میخواهد وارد خاک آنها شود شناسایی و به رسمیت شناخته شود. شناسایی و به رسمیت شناختن این حق بر عهده ماست.
ممکن است کسی بگوید که چرا آن دست از کشورهای اروپایی که هیچگونه سابقهٔ استعماری نداشتهاند باید مسئول عواقب تاریخ استعماری برخی از اعضای اتحادیه اروپا باشند که به عنوان دولتهای استعمارگر شناخته شدهاند؟ چرا آنها باید در چنین بحرانی سهیم باشند؟
پاسخ من این است: اتحادیه اروپا صرفا توسط دولتهایی که سابقه استعماری دارند بنا نهاد نشده. چنانکه پئو هنسن و استفان جانسن در پروژهٔ خود به نامه یورو- آفریقا گفتهاند پروژهٔ اروپا با این ایده و نگاه به آفریقا پیوند خورده است که آفریقا را به عنوان مایملک خود ببیند و «به اروپا بیاورد». رابطه آفریقا با اروپا رابطهٔ سلطه و تصاحب است. اروپا آفریقا را ملک و مال طبیعی خود میدانسته است؛ منابع طبیعی آفریقا، زمین، نیروی کار آفریقائی و بازار فروش همه و همه در خدمت پروژهٔ اروپا در نظر گرفته شده اند و برای توسعه اروپا بی اندازه با اهمیّت و اساسی بودهاند.
بنابراین موضوع و مساله صرفا دولت های خاصی در اروپا نیستند که سابقه استعماری داشتهاند. مساله اساسا بنیاد ایده و پروژهٔ «اروپا» است که بنیادا بر اساس ایده استعمار مشترک آفریقا ساخته شده است. هر کشوری که به اتحادیه اروپا میپیوند، نه تنها از منافع عضویت در آن بهره مند میشود، بلکه به تاریخ مشترک استعماری و میراث آن هم میپیوندد.
اروپا، به عنوان ثروتمندترین قارّه روی زمین قادر است مهاجر و پناهجوی بیشتری بپذیرد. ثروت اروپا، چنانکه بحث کردم، به فقر و بیچارگی مناطق دیگر و به عللی که مردم را وادار به مهاجرت یا پناهندگی میکند کاملا مرتبط است.
اگر ما خواستار اروپای متفاوتی هستیم، در ساخت اروپای آینده باید به تاریخ استعماری آن اهمیّت اساسی داده شود. ما باید تاریخ امپریالیستی اروپا را دقیقا فهمیده باشیم، تاریخی که شرایط کنونی اروپا را ساخته است – با همهٔ حقوق، وظایف و تکالیفی که برای تامین عدالت بر عهده اوست.