میدلایست فاروم در مقالهای به بررسی علل، روند و پیامدهای جنگ ۱۲ روزه اسرائیل و ایران پرداخت. بنابر این مقاله، این درگیری روند فروپاشی انسجام راهبردی نظام را شتاب بخشید، به افزایش سرکوب، چرخش ملیگرایانه و بازسازی نهادی انجامید و ایران را دربرابر بحرانهای آتی بیشازپیش آسیبپذیر کرد.
سعید گلکار، استادیار علوم سیاسی در دانشگاه تنسی در چتانوگا، مشاور ارشد سازمان «اتحاد علیه ایران هستهای» و پژوهشگر ارشد در «موسسه تونی بلر برای تغییر جهانی» در این مقاله نوشت که این جنگ با آشکار کردن ضعفهای اساسی در چارچوبهای نظامی، راهبردی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی، به نقطهعطفی برای این رژیم تبدیل شد. ناتوانی حکومت ایران در دستیابی به اهداف سیاسی و نظامی، منجر به تضعیف اعتبار رژیم شد، حدود بازدارندگی آن را نمایان کرد و منازعات داخلی را درباره آینده آن تشدید نمود.
مسیر تاریخی منتج به جنگ ۱۲ روزه
بنابر این مقاله، این جنگ نبرد نیابتی ۴۵ ساله ایران و اسرائيل را به رویارویی مستقیم تبدیل کرد. از زمان انقلاب ۱۳۵۷، هویت جمهوری اسلامی به نوعی با مخالفت با اسرائيل عجین شده و تهران پیوسته ضمن حمایت از آرمان فلسطین، به پشتیبانی گروههای مسلحی چون حزبالله و حماس پرداخته و وعده نابودی «رژیم اسرائيل» را داده است. اسرائيل نیز در مقابل با عملیات پنهانی، ترورهای هدفمند و حمله به داراییهای ایران در سراسر خاورمیانه، در پی مهار نفوذ منطقهای و بلندپروازیهای هستهای تهران بود.
حملات هفتم اکتبر ۲۰۲۳ حماس به اسرائیل نقطه عطفی در این رابطه بود. حمایت جمهوری اسلامی از حماس، حزبالله و گروههای نیابتی، منازعه را از جنگ در سایه به سوی تشدید مستقیم سوق داد. اسرائیل در آوریل ۲۰۲۴ با حمله به کنسولگری ایران در دمشق پاسخ داد و فرماندهان سپاه پاسداران را کشت. دولت ایران با عملیات «وعده صادق ۱»، نخستین حمله موشکی و پهپادی مستقیم ایران به اسرائیل پاسخ داد که عمدتا با کمک نیروهای آمریکایی و دیگر کشورها دفع شد.
با این حال، چرخهای از تلافیجویی آغاز شد. اسرائیل فواد شکر از حزبالله، اسماعیل هنیه رهبر حماس و حسن نصرالله را ترور کرد. این اقدامات به «وعده صادق ۲» در اکتبر ۲۰۲۴ انجامید. با این حال پدافند هوایی اسرائیل بار دیگر موفق به دفع بیشتر پرتابههای ایران شد.
این چرخه «زد و خورد» و همچنین اقدام ایران به غنیسازی اورانیوم تا نزدیکی سطح تسلیحاتی زمینه رویارویی ژوئن ۲۰۲۵ ایجاد کرد.
بنابر این مقاله، بهرغم حملات گسترده موشکی و پهپادی ایران به اسرائيل در پاسخ به حملات هوایی پیوسته این کشور به ایران، همتراز نبودن حملات آشکار بود. ایران بزرگترین کارزار موشکی تاریخ خود را به راه انداخت، اما بیشتر آن خنثی شد. لحظه تعیینکننده زمانی بود که آمریکا وارد نبرد شد و یک هفته پس از نخستین حمله اسرائیل، تاسیسات هستهای زیرزمینی ایران در فردو و نطنز و اصفهان را هدف قرار داد.
«قدرت توخالی» جمهوری اسلامی
به باور نویسنده، جنگ ۱۲ روزه شکستی تحقیرآمیز برای جمهوری اسلامی بود. این جنگ بیش از هر چیز ضعفهای ساختاری جمهوری اسلامی و بازوی ایدئولوژیک آن، یعنی سپاه پاسداران، را برملا کرد و برتری فناوری اسرائیل را نشان داد.
دکترین نظامی ایران برای سالها با استفاده از نیروهای نیابتی، ابزارهای سایبری و موشکها مبتنی بر منازعه نامتقارن بود و تهران در جنگ ۱۲ روزه نیز به الگوهای قابل پیشبینی از جمله شلیک انبوه موشک و پهپاد رو آورد که عمدتا خنثی شد.
به گفته آقای گلکار، علت این تحقیر برای رژیم و سپاه را میتوان در ماهیت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی جست که به تعبیر برخی پژوهشگران به «کندذهنی» دولت و فساد گسترده میان نخبگان انجامیده است.
پیامدهای جنگ ۱۲ روزه
بنابر این مقاله، آشکارترین پیامد، ضربه ویرانگر به زیرساختهای هستهای و نظامی ایران بود. حملات اسرائیل و آمریکا تاسیسات غنیسازی، انبارهای تسلیحاتی و مراکز فرماندهی را به شدت آسیب زد و برنامه هستهای ایران را به عقب راند، این در حالی است که این حملات ضعفهای آشکار پدافند هوایی و ساختار فرماندهی ایران را برملا کرد.
پنهان شدن علی خامنهای
شاید مهمترین پیامد جنگ ۱۲ روزه، فرسایش سریع اقتدار علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی ایران بود. این درگیری در زمانی رخ داد که به سبب سن و وضع جسمانی رو به وخامت او، پرسشهای جانشینی آقای خامنهای بر سر زبانها بود.
بنابر این مقاله، اگرچه جمهوری اسلامی برای دههها تلاش کرده است آقای خامنهای را شخصیتی «شبهقدسی» و «خطاناپذیر» نشان دهد، اما شکست نظامی در مقابل اسرائيل در جریان جنگ ۱۲ روزه وجهه او را خدشهدار کرده و حتی اعتماد وفادارترین نزدیکان او را به لرزه انداخته است.
به باور نویسنده، یکی از مهمترین عواملی که منجر به تضعیف وجهه رهبر جمهوری اسلامی شد، ناپدید شدن او از عرصه عمومی در جریان جنگ بود.
پنهان شدن رهبر جمهوری اسلامی فقط جسمانی نبود، بلکه در حوزه سیاستگذاری نیز محسوس شد. بیش از سه دهه است که آقای خامنهای در همه امور، حتی خردترینها مانند انتخاب نام یک خودروی داخلی یا دستور توقف یک برنامه تلویزیونی مداخله میکند. کمرنگ شدن حضور عمومی او گمانهها درباره خلا قدرت در قلب رژیم را برانگیخته است.
تمرکززدایی در تصمیمگیری
بنابر این مقاله، در پی پنهان شدن رهبر جمهوری اسلامی در جریان جنگ ۱۲ روزه، بیت رهبری کوشید که تسلط خود را بر مجموعه نظامی امنیتی و طبقه سیاسی کشور حفظ کند. با این حال، جنگ ۱۲ روزه اهمیت نهادهای انتصابی، بهویژه دفتر رهبر را افزایش داد و همزمان به تمرکززدایی بیشتر قدرت در سطح محلی انجامید.
بنا بر اظهارات محمدرضا عارف، معاون اول رئیسجمهوری ایران، دولت اکنون رسما مجموعهای از اختیارات اجرایی را به استانداران تفویض کرده که گامی مهم به سوی تمرکززدایی اداری است. در آغاز جنگ، دولت پزشکیان بخشنامهای صادر کرد که مسئولیتهای پیشتر در حیطه هیات وزیران را به استانداران منتقل میکرد. این اختیارات شامل مسائل امنیت ملی و سیاستگذاری کلان نیز میشد. تصمیمات استانداران ذیل این سازوکار همارزش با تصمیمات رئیسجمهوری و هیات دولت تلقی میشود. هرچند نقشهای وزرا و معاونان همچنان دارای اختیارات تفویضی است، این تغییر با هدف توانمندسازی حکمرانی محلی، کاهش گلوگاهها و بهبود کارایی، تصمیمسازی و ارائه خدمات در انطباق با نیازهای محلی طراحی شد.
این تفویض اختیار در حوزه امنیتی نیز مشهود است. به گونهای که واحدهای استانی سپاه در حفظ نظم سیاسی اثرگذارتر شدهاند تا برای زمانهای گسست زنجیره فرماندهی مرکزی مثلا در جریان جنگ احتمالی آماده باشند. «سپاه استانی» که در ۲۰۰۸ شکل گرفت، مامور محلیسازی اقتدار سپاه و اعمال کنترل سختگیرانهتر بر استانهاست. این یگانها در جنگ ۱۲ روزه، با کنترل و پایش جامعه از بیم خیزش عمومی، نقش فعالی در بقای رژیم ایفا کردند.
یکپارچهسازی نخبگان
بر اساس این مقاله، آقای خامنهای پس از جنگ ۱۲ روزه و به ويژه به از بیم ایجاد شکاف درون حاکمیت، تلاش کرده است که انسجام نخبگان پیرامون رژیم را تقویت کند. نمونه آشکار این تلاش، انتصاب علی لاریجانی به دبیری شورای عالی امنیت ملی (شعام) است و بازگشت او به جایگاهی کلیدی نشان میدهد که آقای خامنهای برای مهار شکافهای سیاسی، روحانی و امنیتی، در پی بازگرداندن نخبگان کنارگذاشته و تحکیم وفاداری است.
به گفته آقای گلکار، بازگشت آقای لاریجانی بخشی به دلیل تضعیف و حذف نخبگان تندرو پس از جنگ میسر شد. بسیاری از شخصیتهایی که در جریان این جنگ ترور شدند، از فرماندهان سپاه تا مسئولان اطلاعاتی و معاونان آنان و نیز حسین سلامی، فرمانده کل سپاه از جناح تندرو و حامیان حذف شخصیتهایی چون آقای لاریجانی بودند.
از سوی دیگر حذف فرمانده کل سپاه و کاهش اعتبار این نهاد، اصلاحطلبان را جسورتر کرد تا خواست تغییر پارادایم را بلندتر بیان کنند. چند روز پس از جنگ، محمدجواد ظریف در فارن پالیسی مقالهای منتشر کرد و خواهان «تغییر پارادایم» به سوی اصلاح داخلی و مذاکره شد. چهرههای دیگری چون حسن روحانی و جبهه اصلاحات نیز مطالباتی مشابه برای گشودگی سیاسی، بازسازی ساختاری و تغییر مسیر سیاستها مطرح کردند.
بیت رهبری و رسانهها و وابستگان سپاه بلافاصله این پیشنهادها را «خیانت» و «تسلیم در برابر غرب» خواندند. این مطالبات همچنین با خشم تندروها، از جمله رئیس قوه قضائيه مواجه شد.
چرخش «پرخطر» به سوی ملیگرایی
علاوه بر یکپارچهسازی نخبگان و ساخت نهادهای جدید از جمله شورای دفاع ملی، جمهوری اسلامی کوشید با تصویرسازی از جنگ به عنوان «ایستادگی قهرمانانه در برابر تجاوز اسرائيل»، احساسات ملیگرایانه را برانگیزد.
رهبران جمهوری اسلامی همزمان با فرسایش مشروعیت انقلابی، روزبهروز بیشتر بر ملیگرایی به عنوان منبعی جایگزین برای اقتدار تکیه کردند این حرکت، چرخشی تاکتیکی و کوتاهمدت از استبداد روحانیت به سوی رویکرد ملیگرایانه با هدف متحد ساختن جامعهای از همپاشیده است.
در همین راستا، آقای خامنهای که سالها منتقد ملیگرایی ایرانی بود، کوشید خود را ملیگرا نشان دهد و پس از جنگ، سرودهای میهنی را بر مذهبی ترجیح دهد. حتی سپاه در برخی مطالب منتشرشده، پیامرسانی خود را برای برانگیختن «غرور ملی ایرانیان» تنظیم کرده است.
اما این دگرگونی برای نظام خطراتی را به همراه داشت. رژیم با تضعیف هویت انقلابی، پیوند ایدئولوژیکی را که برای دههها پایههای نظام را منسجم کرده بود، سست کرد. شکاف میان تبلیغات و واقعیت زندگی نیز برای بسیاری از ایرانیان که پروپاگاندای رژیم را باور نمیکردند، عیان بود. ایرانیان از رهبری جمهوری اسلامی به خاطر تحریک رویارویی و ناتوانی در دفاع از میهن انتقاد کردند.
از همین رو، رژیم برای حفظ تسلط بر جامعه به تشدید سرکوب سیاسی در داخل کشور دست زد. بنا بر گزارشهای عفو بینالملل و دیدبان حقوق بشر، جمهوری اسلامی تحت عنوان «امنیت ملی» سرکوب سختی را آغاز کرده است. بیش از ۲۰ هزار نفر، از جمله مخالفان و فعالان، بازداشت شدهاند و اقلیتهای قومی و مذهبی با برچسب «جاسوسی برای اسرائیل» هدف قرار گرفتهاند.
سناریوهای پیش روی ایران
ایران در نقطه عطف قرار دارد. نزدیک به دو ماه پس از پایان جنگ ۱۲ روزه، جمهوری اسلامی در بازگشت از تبعات جنگ درماند. رهبری جمهوری اسلامی وضعیت را «نه جنگ و نه صلح» توصیف کرده است. وضعیتی که کشور و جامعه را فلج کرده و در انتظار دور بعدی درگیری نگه داشته است، زیرا هیچیک از مسائلی که محرک حمله اسرائیل بود حل نشده است.
جمهوری اسلامی همچنان بر موضع ضداسرائيلی خود پافشاری میکند و جهان اسلام را به اتحاد و «آزادی فلسطین» فرامیخواند.
بیش از ۴۰۰ کیلوگرم اورانیوم ۶۰ درصدی به حال خود رها مانده است. هرچند برنامه موشکی و محور مقاومت ایران تضعیف شده، اما بهکلی از صحنه خارج نشده و اگر زمان و منابع بیابد، میتواند احیا شود.
به گفته آقای گلکار، دوران کنونی درواقع آغاز دوران پس از «جنگ در سایه» است. دورانی که در آن شکست بازدارندگی و تصلب ایدئولوژیک، طرفها را به جنگ آشکار کشانده است.
به باور این نویسنده در شرایط کنونی، سه سناریو محتمل است:
اصلاحات تاکتیکی محدود: تلاش اصلاحطلبان به تغییرات جزئی، چون ازسرگیری مذاکرات هستهای میانجامد، اما چیرگی تندروها دامنه آن را محدود میکند. در این سناریو، راهبرد اصلی آقای خامنهای برای بقا افزایش سرکوب و انتظار برای خروج دونالد ترامپ و بنیامین نتانیاهو از قدرت طی سه سال آینده است. این امر شاید موقتا رژیم را تثبیت کند، اما تنشهای زیرین را حل نخواهد کرد.
رکود طولانیمدت: رژیم بر سرکوب و مهندسی اجتماعی میافزاید؛ قدرت را حفظ میکند اما به ضعفهای ساختاری نمیپردازد. از آنجا که جمهوری اسلامی بهطور نهادی فلج شده است و رهبران آن علاقهای به تغییر ایدئولوژی ندارند، مذاکره ثمربخش نخواهد بود، زیرا رژیم ارادهای برای برچیدن برنامه هستهای ندارد. پیامد آن انزوای بیشتر و افول اقتصادی است.
تشدید تنشها و فروپاشی: تداوم سرپیچی جمهوری اسلامی، از جمله نامشخص ماندن سرنوشت اورانیوم غنیشده یا عدم همکاری واقعی با آژانس و بازسازی توان هستهای میتواند منجر به اقدامات بیشتری از سوی اسرائیل یا آمریکا شود و احتمالا به ناآرامی داخلی یا فروپاشی رژیم بینجامد. این سناریو کمتر محتمل است، اما در صورت شکاف بیشتر در انسجام نخبگان ممکن میشود.