در جنبش سبز، نیروهای خارج از نظام رویاهای ۳۰-۴۰ ساله خود را در خیابانهای تهران در حال تحقق میدیدند، در حالی که خود کوچکترین نقشی در ایجاد آن نداشتند.
اقبال گسترده جامعه به گفتمان سید محمد خاتمی و گشایش در فضای رسانهای ایران، نیروهای چپ اپوزیسیون را در سالهای پس از ۱۳۷۶ دو پاره کرد. جریانهایی نظیر حزب توده و فدائیان اکثریت از نیروهایِ «جناح چپ» داخل حکومت که در سالهای بعد به اصلاحطلبان مشهور شدند، حمایت کردند. در مقابل، نیروهای رادیکالتر مانند فدائیان اقلیت، حزب کمونیست کارگری و حزب کمونیست ایران (مارکسیست-لنینیست-مائوئیست) علیه این جریان نوظهور در حاکمیت جمهوری اسلامی، موضع گرفتند.
به نظر میرسد حمایت جریانهای سنتیتر چپ از اصلاحطلبان، عمدتا در چارچوب امید به تغییر در حاکمیت از طریق ایجاد شکاف در سطح بالای جمهوری اسلامی بود. نگاهی به مطالب نظری پرشمار این گروهها در سالهای دهه هفتاد نشان میدهد که این دست نیروها، با قبول تئوری «موج سوم دموکراسی» ساموئل هانتینگتون انتظار داشتند همزمان با گسترش مطالبات «جامعه مدنی»، بخشی از حاکمیت به سوی خواستههای «طبقه متوسط» چرخیده و به این ترتیب در برابر هسته سخت قدرت در جمهوری اسلامی قرار گیرد. پذیرش دست داشتن وزارت اطلاعات در قتلهای زنجیرهای و حمله به کوی دانشگاه تهران و تظاهرات کم سابقه پس از آن در خیابانهای تهران در سال ۱۳۷۸، امید به تغییر سریع ساختار قدرت را نزد همه جریانهای اپوزیسیون و از جمله چپها دوچندان کرد.
بخش اول و دوم این مطلب را بخوانید
برگزاری انتخابات مجلس ششم و پیروزی بزرگ اصلاحطلبان در آن، راه را برای مراوده بیشتر میان این بخش حاضر در حاکمیت ایران و اپوزیسیون خارج از کشور همراه کرد. برگزاری کنفرانس برلین از طرف بنیاد هاینریش بل در آلمان احتمالا نقطه اوج همگرایی میان این دو قطب قدرت و اپوزیسیون بود: در حالی که بخش گستردهای از سیاسیون خارج از کشور، خود را برای دیالوگ با نمایندگان «رادیکال» اصلاحطلب آماده کرده بودند، اعضای حزب کمونیست کارگری با بر هم زدن کنفرانس برلین در دو روز نخست آن، جریان نزدیکی مخالفان و اصلاحطلبان را عملا زیر ضرب بردند. ماجرای برلین برای نخستین بار نام «کمونیسم کارگری» را از طریق صدا و سیمای جمهوری اسلامی به گوش میلیونها نفر در داخل کشور رساند. در اردیبهشت ۱۳۷۹ و پس از سخنرانی تند علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی علیه مطبوعات «زنجیرهای»، شمار بسیاری از رسانههای چاپی اصلاحطلبان توقیف شد. بدبینیِ میانه روهای ایرانی از جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی گرفته تا نهضت آزادی به چپگرایان خارج از کشور آنچنان بالا گرفت که حزب کمونیست کارگری، جریانی همراه با «گروه فشاری»های داخل کشور و همزمان، اسرائیلی خوانده شد.
ناکامی اصلاحات، قدرتنمایی اصولگرایان
ناکامی پروژه خاتمی، مجلس ششم و شورای شهر اول تهران در پاسخ به مطالبات بسیاری از شهروندانی که امیدوارانه به آنها رای داده بودند، به ویژه در دور دوم ریاست جمهوری اصلاحطلبان، رویگردانی گسترده از صندوقهای رای را به دنبال داشت: اصولگرایان انتخابات شورای شهر دوم، مجلس هفتم و سرانجام ریاست جمهوری نهم را با کاهش مشارکت بدنه اجتماعی اصلاحطلبان از آنِ خود کردند.
در همین سالها و همزمان با لشکرکشیهای آمریکا و متحدانش به عراق و افغانستان، بیشتر نیروهای چپ ایرانی در تبعید، نسبت به احتمال مداخله نظامی ایالات متحده در ایران، هشدار میدادند. سرنگونی برقآسای طالبان و صدام حسین، در آن سالها این امیدواری را در میان بسیاری از جریانهای راستگرای اپوزیسیون ایران به وجود آورده بود که رژیم اسلامی ایران، بهعنوان بخشی از محور شرارت، هدف بعدی نومحافظهکاران آمریکا باشد.
وقایع دهه هشتاد خورشیدی اما نشان داد هسته سخت جمهوری اسلامی، برخلاف امید بخش بزرگی از اپوزیسیون چپ و راست توانسته است در برابر ایجاد «حاکمیت دوگانه» مقاومت کند. بهعلاوه، با وجود ورود پرونده هستهای ایران به یک فاز بحرانی در روابط تهران و جامعه جهانی و اعمال تحریمهای گسترده، مداخله نظامی در ایران روی نداد؛ فراتر از آن جمهوری اسلامی نفوذ خود را در منطقه خاورمیانه به شکلی بیسابقه گسترش داد.
بازگشت چپ به دانشگاهها
از نخستین سالهای دهه هشتاد خورشیدی، دانشگاههای عمدتا دولتی ایران پس از دو دهه شاهد انتشار نشریات چپگرا بود. از زمان انقلاب فرهنگی به بعد، کمونیستها و سوسیالیستها عملا امکان فعالیت در دانشگاهها را نداشتند. در سالهای حاکمیت هاشمی رفسنجانی -که شاید بتوان عنوان «سیاستزدایی» را برای رویکرد وی به دانشگاه به کار برد- عملا جریان چپی در دانشگاهها حضور نداشت. احتمالا علاوه بر نگاه دولت سازندگی به دانشگاه، باید انداخته شدن «کمونیزم به زبالهدان تاریخ» را، آنگونه که روحالله خمینی تعریف کرده بود، یکی از دلایل این قضیه دانست. در سالهای نخست دولت اول خاتمی هم با وجود فضای باز نسبی حاکم در دانشگاهها، اینقدر بحثهای جامعه مدنی و جناح چپ و راست و تاریکخانه اشباح در مراکز آموزشی زیاد بود که عملا جایی برای خلاف جریان شنا کردن پیدا نمیشد. دانشجویان «سیاسی» که در آن سالها میخواستند کمی از «جو سیاستزده» حاکم دور شوند، به احتمال زیاد حداکثر با «جامعه باز و دشمنان آن» کارل ریموند پوپر یا «قبض و بسط شریعت نبوی» عبدالکریم سروش درگیر میشدند. اما پس از این سالها، و در حالی که نه اصلاحطلبی و «لیبرالیسم ایرانی» و «توسعه دموکراتیک» پشت آن توانسته بود مشکلات جامعه را حل کند و نه گفتمان لیبرال حاکم در سطح جهانی منجر به ایجاد صلح و آرامش و رفاه شده بود، گروهی از دانشجویان «چپگرا» وارد دانشگاه شدند. اکثر این افراد سابقه خانوادگی وابستگی به گروهها و احزاب چپ نداشتند. همچون سنت دیگر جریانهای دانشجویی، دانشجویان چپگرا در تهران و شهرستانها حول نشریات دانشجویی گرد هم آمدند: «دانشگاه و مردم»، «خاک»، «پیشاهنگ»، «اشتراک»، «آتش» و ... تا سال۱۳۸۶، تفکرات رادیکال و عمدتا مارکسیستی طیفهای مختلف چپ دانشجویی را منعکس میکردند.
در سالهایی که بیشتر از امروز، واژههایی چون «انقلاب»، «سوسیالیسم» و «کمونیسم» در فضای سیاسی ملتهب ایران محجور بود، این دانشجویان باید برای پاسخگویی به چالشهای عمده پیش رو جامعه ایران، نهتنها به حکومت، بلکه به گفتمان گروههای رقیب از جمله همکلاسیهای لیبرال و ملیگرا آماده میبودند: دستمزدها، مدل اقتصادی، خصوصی سازی اقتصاد، حقوق زنان، مداخله نظامی آمریکا در عراق و افغانستان، نزدیکی جمهوری اسلامی ایران با کوبا و ونزوئلا، مساله تمامیت ارضی و حقوق اقلیتها از جمله مواردی بود که دانشجویان مارکسیست عمدتا بیست و اندی ساله ایرانی مجبور به دادن جوابهای تئوریک «سر راست» به آنها بودند.
جدی شدن جدال در فضای سیاسی ایران، بسیاری از این دانشجویان را به سوی برقراری ارتباط با احزاب خارج از کشور سوق داد. در جایی که باقیمانده جریانهایی نظیر حزب توده و فداییان، عملا پاسخی برای پرسشهای دانشجویان مارکسیست و رادیکال ایران نداشت، گفتمان کمونیسم کارگری توانست بخش گستردهای از این «چپ دانشگاهی» را به خود جلب کند. خوشبینی حاکم بر تئوریهای کمونیسم کارگری، تعیین تکلیف صریح با تجربه شوروی و بلوک شرق، آوانگاردیسم فرهنگی، تبلیغات رسانهای و «به روز بودن» تئوریهای حزب باعث شد بدنه اصلی چپ جوان و نوظهور ایران با قطع امید از «چپ سنتی»، جذب این جریان شود. این اتفاق در زمانی روی داد که در پی مرگ منصور حکمت در سال ۲۰۰۲، حزب کمونیست کارگری هم دچار انشعاب شده بود.
در اواخر دهه هفتاد و سالهای بعد، بسیاری از آثار کلاسیک مارکسیستی و سوسیالیستی بدون محدودیت در ایران منتشر میشد. بهعلاوه گسترش استفاده از اینترنت، امکان مطالعه متون ترجمه شده یا دست اول را در اختیار علاقمندان و در اینجا، دانشجویان چپگرا قرار میداد. به علاوه فضای مجازی برقراری ارتباط میان دو نسل پیر و جوان و داخل و خارج از کشور را هم برخلاف سالهای قبل فراهم کرد.
با این حال دانشجویان هستههای چپ و بهویژه تشکل موسوم به داب (دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب) در سال ۱۳۸۶ زیر ضرب اطلاعاتی رفتند. اتهام به ارتباط با احزاب اپوزیسیون خارج از کشور و برقراری تماسهای گسترده و سازمانیافته با تشکلهای در حال ظهور کارگری و چند «ماجراجویی» غیردانشجویی، دستگاههای امنیتی را برای یکسره کردن کار این دانشجویان مصمم کرد. در آستانه برگزاری مراسم روز دانشجوی ۱۳۸۶، بیش از هفتاد نفر بازداشت شدند. اکثر آنها پس از آزادی موقت و تا فاصله برگزاری دادگاه به خارج از ایران مهاجرت کرده و از شدت و حدت فعالیت سیاسی آنها کاسته شد. با این حال، سنت چپ رادیکال در دانشگاههای عموما دولتی تهران و برخی شهرستانها همچنان پا بر جا مانده است. نشریات چپ با شمار کمتر در دانشگاههای ایران منتشر میشود
ضربه امنیتی در حالی به چپ دانشجویی ایران وارد آمد که اصلاحطلبان و جریانهای سکولارتر چپ و راست آنها در ایران و خارج از کشور، برای دور دهم انتخابات ریاست جمهوری و یک سره کردن کار احمدینژاد آماده میشدند.
جنبش سبز: چپ ایران به حاشیه رانده میشود
اعتراضات به نتایج انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ بیش از یک زمین لرزه، فضای سیاسی ایران را تکان داد. فارغ از دعواهای درون نظام و تصفیه حاکمیت و پیاده شدن بخش گستردهای از اصلاحطلبان از قطار انقلاب و افتادن به زندان، جنبش سبز تکانههای شدیدی به اپوزیسیون چپ و راست ایران وارد کرد: نیروهای خارج از نظام، رویاهای ۳۰-۲۰ ساله خود را در خیابانهای تهران در حال تحقق میدیدند، در حالی که خود کوچکترین نقشی در ایجاد آن نداشتند. فریادهای رهبران جریانهای مخالف خارج از نظام در تلویزیونهای ماهوارهای درباره لزوم «انقلاب» یا «سرنگونی» جمهوری اسلامی در جریان «اعتراضات میلیونی» تهران، احتمالا گوش شنوایی در داخل کشور نداشت. توده نسل جوان «سیاسی شده» در انتخابات ۱۳۸۸ نه کوچکترین شناختی از جریانهای اپوزیسیون داشت و نه حتی علاقهای به دانستن تاریخ انقلاب و سرکوبگر بودن «مکتبی»های سابق و «اصلاحطلبان» فعلی. هدف اعتراضها، با تمام میلیتانسی و جوش و خروش، عملا از درخواست برکناری محمود احمدینژاد فراتر نرفت. ایدئولوژی «پراگماتیسم» حاکم بر جنبش سبز و اشتیاق به تکیه بر «مطالبات حداقلی» قطعا برای چپهای رادیکال ایرانی خوشایند نبود. با این حال به جز یکی دو جریان از جمله یکی از انشعابهای کمونیست کارگری (حزب حکمتیست) تقریبا تمام اپوزیسیون سوسیالیست و کمونیست ایرانی و بالطبع احزاب سنتیترِ چپ «زیر بلیط» سبز رفتند و به درجات مختلف از «تظاهرات مردم» حمایت کردند. بخش اعظم چپ پا به سن گذاشته ایرانی هم مانند سلطنتطلبان و ملیگراها و مجاهدین خلق امیدوار شده بود که این بار «رژیم» در جریان یک رشته تظاهرات پسا انتخاباتی سقوط کند.
شکست جنبش سبز، پایان بیآشوب دور دوم ریاست جمهوری احمدی نژاد، تجربه نهچندان خوشایند «بهار عربی» و پس از آن روی کار آمدن حسن روحانی و انعقاد برجام، نیروهای اپوزیسیون، از جمله چپها را بار دیگر برای مدتی به محاق برد.
با این حال در زمانی که ایران تحت حاکمیت اعتدالگرایان پس از بی بهره ماندن از ثمرههای اقتصادی اجرای برجام و پس از یک دوره طولانی انتظار برای گشایش امور با نوعی بن بست مواجه شده، اپوزیسیون بار دیگر به صحنه بازگشته است. اعتراضات دیماه ۱۳۹۶ و شعار «اصلاحطلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا»ی معترضان شهرستانها، بسیاری از مخالفان خارج از نظام را به وجد آورد.
خروج ترامپ از توافق هستهای با ایران و بازگشت و تشدید تحریمهای ایالات متحده علیه جمهوری اسلامی، بالا گرفتن رقابت میان ایران از یک سو و عربستان سعودی و اسرائیل از سوی دیگر برای تحمیل هژمونی بر خاورمیانه، تشدید فعالیتهای جنبش کارگری و تعرض عریانتر زنان علیه حجاب اجباری، حاکمان ایران را با وضع بغرنجی مواجه کرده است. چپ رادیکال ایران در تحولات اخیر و بهویژه در جریان اعتراضات کارگری توانسته تا حدودی تاثیرگذاری خود را نشان دهد. با این حال و در زمانی که مدل ۳۰ سال پیش فروپاشی بلوک شرق و ضرورت خصوصی سازی و گفتمان راست در میان مخالفان خریدار بیشتری دارد، به نظر میرسد جریانهای میلیتانت سوسیالیست راه دشواری برای بازگشت جدی به میدان رقابت سیاسی در ایران در پیش رو دارند.