از خطر جنگ تا سرنگونی هواپیمای اوکراین در گفتوگو با علی افشاری

تشدید خطر تقابل نظامی ایران و آمریکا در یکی دو هفته اخیر، دو کشور را در آستانه جنگی ظاهرا ناخواسته قرار داد. در جریان این تقابل، قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با شلیک پهپاد آمریکایی در فرودگاه بغداد کشته شد و هواپیمای مسافربری اوکراین هم با شلیک پدافند هوایی سپاه پاسداران در آسمان تهران سرنگون شد و همه مسافرانش جان باختند. اینکه سود و زیان وقایع اخیر برای ایران و آمریکا چه بود و خطر جنگ تا چه حد کاهش یافته و سرنگونی هواپیمای مسافربری اوکراین چه تبعاتی برای حکومت ایران دارد، موضوعاتی است در مصاحبه یورونیوز با علی افشاری، تحلیلگر سیاسی مقیم آمریکا، مطرح شدهاند.
پس از درگیریهای اخیر بین ایران و آمریکا، به نظر میرسد خطر جنگ بین دو کشور کاهش یافته است. فکر میکنید این وضع چقدر پایدار است؟
به نظر من خطر جنگ به میزان بسیار زیادی فروکش کرده و این احتمال که ما شاهد زنجیرهای از واکنشهای متقابل باشیم، منتفی شده است. در واقع یک بار دیگر معلوم شد که هر دو طرف، تا جایی که اراده و کنترل بر امور دارند، خواهان جنگ نیستند. اما بعید میدانم روابط تنشآلود بین ایران و آمریکا دستخوش تغییر شود. سیاست تقابلی شدید از سوی دولت آمریکا و مقاومت جمهوری اسلامی و تداوم سیاست "نه جنگ، نه مذاکره"، موجب حفظ فضای تنشآلود ماههای اخیر میشود و پیامد ناخواسته این فضا ممکن است جدی شدن مجدد خطر جنگ باشد. ولی فعلا چنین خطری منتفی شده و دو طرف توانستهاند به نقطه تعادل قبل از کشته شدن قاسم سلیمانی برگردند.
ترامپ در آخرین نطقش دوباره به ایران پیشنهاد مذاکره داد. آیا پس از ترور قاسم سلیمانی، مذاکره ایران با دولت ترامپ ممکن است؟
چون ما شاهد هستیم روابط ایران و آمریکا تقریبا نزدیک شده است به نقطه تعادل قبل از کشته شدن قاسم سلیمانی و بالا گرفتن تنشها در عراق، باز همان بحث قبلی کماکان مطرح است. یعنی اگر سیاست آمریکا در ایجاد فشار سنگین اقتصادی ادامه یابد و جمهوری اسلامی هم نتواند مقاومتش را در برابر این فشار ادامه دهد، که چنین مقاومتی محل تردید است، به نظر میرسد نتیجه این تقابل، مذاکرات تازه و توافقی جدید خواهد بود. اما چنین تحولی احتمالا تا انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۰ آمریکا حادث نخواهد شد. یعنی مذاکره موکول میشود به بعد از انتخابات. فرقی هم نمیکند که ترامپ دوباره انتخاب شود یا یکی از دموکراتها وارد کاخ سفید شود. به هر صورت به نظر میرسد ارزیابی تصمیمگیران اصلی نظام این است که فعلا به مقاومتشان ادامه دهند تا در نهایت بر اساس موازنه قوایی که ایجاد میشود، و بعضا تلاشهای میانجیگران، شرایط را حتیالمقدور برای مذاکره مساعد کنند. به نظرم الان سیاست عملی جمهوری اسلامی اجتناب از مذاکره نیست بلکه حداقلسازی امتیازات و تبدیل شرایط مذاکرات به محدوده قابل تحمل برای نظام است.
برخی معتقدند ترامپ پیروز تقابل نظامی اخیر بود چراکه جنگی درنگرفت ولی ایران قاسم سلیمانی را از دست داد. برخی هم معتقدند حذف سلیمانی و حمله موشکی ایران به پایگاه نظامی آمریکا، وقایعی بودند در راستای افزایش توان بازدارندگی دو کشور؛ بنابراین ترامپ تنها پیروز تقابل اخیر نبود. نظر شما درباره این دو تحلیل متفاوت چیست؟
الان ارزیابی دقیق برنده و بازنده تقابل اخیر زودهنگام است ولی من هم متمایل به این دیدگاه هستم که آمریکا برنده کامل نبود. شاید صدمهای که جمهوری اسلامی از نبود قاسم سلیمانی میخورد و همچنین عدم احساس امنیت نیروهای نظامی و سیاسیاش از این به بعد، عواملی باشند که کفه ترازو را به نفع آمریکا سنگین میکنند. آسیبهایی که احتمالا به پایگاه نظامی آمریکا وارد شد، تلفات انسانی نداشت و ارزش چندان بالایی نداشت. اما این به این معنا نیست که آمریکا در این رویارویی آسیبی ندید. البته این ادعا هم غلط است که ایران اولین کشوری است که مراکز نظامی آمریکا را به شکل مستقیم هدف قرار داده است. قبل از ایران، صدام حسین هم چنین اقدامی را در جریان جنگ با آمریکا انجام داد و حتی در حملهاش موفق شد تعدادی از نظامیان آمریکایی را بکشد. جمهوری اسلامی در مقایسه با رژیم صدام تعداد موشک بیشتری در حملهاش به کار برد ولی قصدش کشتن سربازان آمریکایی نبود بلکه صرفا یک واکنش تلافیجویانه محدود بود. ولی به هر صورت در وقایع اخیر معلوم شد که اگر آمریکا به سمت برخورد مستقیم برود، جمهوری اسلامی هم سیاست تاریخیاش را عوض میکند که از طریق نیروهای همسو و به شکل غیر مستقیم پاسخ دهد. یعنی وارد رویارویی مستقیم میشود. این امر میتواند تا حدی در محاسبات آمریکا اثر بگذارد. نکته مهمتر اینکه، جمهوری اسلامی این پیام را هم داد که قواعد بازی را تا حدی رعایت خواهد کرد. به نظرم این نکته هم در محاسبات سیاسی و نظامی آمریکا در آینده موثر خواهد بود.
چرا "انتقام سخت" ایران چندان هم سخت نبود؟ فکر میکنید هواداران حکومت چه نظری را جع به این انتقام دارند؟ و آیا خروج آمریکا از منطقه به عنوان انتقام اصلی ایران، ممکن است؟
جمهوری اسلامی هدف خودش را خروج آمریکا از منطقه اعلام کرده است اما مشخصاً هدفش خروج آمریکا از عراق است. خارج شدن آمریکا از منطقه، هدفی بسیار بلندپروازانه و تخیلی است اما در مورد عراق، چون خود دولت آمریکا هم برنامهای برای حضور دائمی در این کشور نداشته و ماموریت این نیروها هم پس از فروپاشی داعش عملا به پایان رسیده، بنابراین دور از انتظار نیست که بعد از یک سال آینده، ما شاهد خروج نیروهای آمریکایی از عراق باشیم. بنابراین خروج آمریکا از عراق به عنوان یکی از اهداف جمهوری اسلامی، هدف چندان بزرگی محسوب نمیشود. این هدف در تعارض با اهداف راهبردی آمریکا نیست. از منظری تاکتیکی و در کوتاهمدت، این هدف برخلاف خواست دولت آمریکاست. ضمناً نیروهای سکولار و سنی و کرد در عراق، نگرانند که خروج ناگهانی آمریکا از عراق، موازنه قوا را کاملاً به نفع جمهوری اسلامی تغییر دهد و از این حیث خودشان را آسیبپذیر احساس میکنند. اما چرا جمهوری اسلامی انتقام شدید نگرفت؟ ابتدا باید این نکته را بگویم که این انتقام خفیف، در عمل به سود کشور تمام شد چراکه مانع از درافتادن ایران به ورطه جنگ با آمریکا شد. ولی کیفیت این انتقام ناشی از الگوی تاریخی جمهوری اسلامی در مواجهه با قدرتهای بزرگ بخصوص آمریکا بود. مقامات نظام علیرغم شعارهایشان در داخل کشور، میدانند که در رویارویی نظامی با آمریکا بازنده ماجرا خواهند بود. در واقع عقلانیت معطوف به بقا، به کمک رهبران جمهوری اسلامی آمده است و آنها بارها از رویارویی مستقیم با آمریکا اجتناب کردهاند. آنها میدانند که زد و خوردهای متوالی، موجب آسیب دیدن شدید جمهوری اسلامی میشود و چه بسا ایران را به وضعی شبیه وضع عراق پس از جنگ با آمریکا در پی اشغال کویت دچار کند. در چنین وضعی که نظام از شرایط داخلی کشور هم اطمینان نداشت، شکست در جنگ با آمریکا میتوانست زمینه شکلگیری اعتراضات و شورشها را داخل کشور ایجاد کند و بقای نظام به خطر بیفتد. به همین دلیل حاکمان ایران به کاری که ادعایش را میکردند، مبادرت نورزیدند ولی در عین حال عملیاتی محدود را برای راضی نگه داشتن نیروهای اجتماعی حامی خودشان، که افراد ساده و زودباوری هستند و درکی سطحی از بسیاری مسائل دارند، انجام دادند و بعد هم پروپاگاندایی راه انداختند دال بر اینکه آمریکاییها تلفات انسانیشان را مخفی کردهاند. این ادعا هم با توجه به اینکه تئوری توطئه در ایران زمینه دارد، از طرف پایگاه اجتماعی حکومت ایران به راحتی میتواند پذیرفته شود. بنابراین حکومت ایران عملیاتی انجام داد که آمریکا را خشمگین نکند و نیروهای هوادار خودشان را هم راضی کند.
آیا خروج آمریکا از عراق به نفع ایران است یا اینکه از دست رفتن موازنه خارجی در عراق، ممکن است احساسات ضد ایرانی را در این کشور تشدید کند؟
خروج آمریکا از عراق بدون تمهیدات لازم و تامین موازنه قوا در ساختار سیاسی عراق، موازنه قوایی که مانع گسترش نفوذ گروههای افراطی شیعه در ساختار سیاسی این کشور شود، به نفع جمهوری اسلامی خواهد شد ولی این پایداری این سودمندی نامعلوم است یا دست کم بدون چالش نخواهد بود. همین الان هم احساسات ضد جمهوری اسلامی و حتی احساسات ضد ایرانی در بخشی از مردم عراق پررنگ است. اگرچه کشته شدن ابومهدی المهندس در کنار قاسم سلیمانی، تا حدی بخشی از مردم عراق را هم ناراضی کرده است. یعنی وضع حکومت ایران در عراق، در شرایط فعلی بهتر از زمانی است که ابومهدی المهندس کشته نشده بود. اما همه چیز برمیگردد به اینکه این فضا میتواند پایدار باشد یا نه؟ من در پایداری این فضا تردید دارم. حکومت ایران به عنوان یک نیروی سلطهگر خارجی، که به نوعی در پی ایجاد مناسباتی استعماری در کشور عراق است، احتمالا موجب میشود که اعتراضات ضد ایرانی در عراق، در غیاب آمریکا، شدیدتر شود. پیام اخیر آیتالله سیستانی بسیار روشن بود. او گفت عراق را عراقیها باید اداره کنند. این سخنی بود در نقد حضور آمریکا و ایران در عراق. اگر آمریکا از عراق برود و جمهوری اسلامی موقعیت بهتری در این کشور پیدا کند، باز هم بعید است که این وضع در بلندمدت دوام آورد. مگر اینکه حکومت ایران بخواهد گروههای سیاسی شیعه همسو با خودش را به سمت خشونت و اقتدارگرایی علیه مردم عراق سوق دهد. چنین سیاستی ریسک بالایی دارد و امکان آن محل تردید است. الان حتی در بین شیعیان تندروی عراق هم گروههایی شکل گرفتهاند که با قاسم سلیمانی مشکل داشتند و الان هم موضعشان ضد جمهوری اسلامی است. قدرتنمایی جمهوری اسلامی در عراق میتواند این گروهها را به سمت مقابله نظامی با جمهوری اسلامی سوق دهد. طبیعتاً چنین فضایی در مناطقی که اهل سنت در آن جاها اکثریت دارند نیز قابل شکلگیری است. یعنی قبایل سنی میتوانند با یک سری از عشایر شیعی و همین گروههای اسلامگرای شیعی مخالف جمهوری اسلامی، مثل کتائب ابوالفضل و کتائب علی اکبر، در کنار هم قرار بگیرند و وارد جنگ با جمهوری اسلامی شوند. بنابراین وضع آینده عراق نامعلوم است. حتی در بین نیروهای حشدالشعبی هم اختلافاتی بوجود آمده است. این اختلافات قبلا هم وجود داشت ولی قاسم سلیمانی به دلیل ویژگیهای شخصی و منش خودش موفق شده بود این اختلافات را تا حدی مدیریت کند و نگذارد کار اینها به درگیری و جدایی بکشد. حالا در غیاب قاسم سلیمانی، ممکن است حشدالشعبی هم دچار واگرایی و مشکلاتی شود. ممکن است این نیروها در کوتاهمدت به هم نزدیکتر شوند، ولی چون این نزدیکی ناشی از واکنشی احساسی به یک واقعه غیر عادی بوده، هیچ بعید نیست که این فضا عوض شود و این گروهها دوباره برگردند به اختلافات سابقشان. لذا هر طور که نگاه کنیم، هر نوع تلاش برای گسترش مداخلات در فضای سیاسی عراق، سیاستی بسیار پرریسک برای جمهوری اسلامی ایران است.
از بین رفتن قاسم سلیمانی، آیا در انتخابات به سود ترامپ عمل میکند یا به ضرر وی؟
فکر نمیکنم دونالد ترامپ با انگیزههای داخلی به سمت کشتن قاسم سلیمانی رفته باشد. پیشتر هم وزیر خارجه آمریکا نامهای برای سلیمانی فرستاده بود که البته من از محتوای نامه خبر ندارم ولی میتوان حدس زد نامهای بوده آمیخته به هشدار و تهدید. نادیده گرفتن اموری از این دست و خطای محاسبه مقامات جمهوری اسلامی در افزایش سطح تقابل با آمریکا در عراق، باعث شد ترامپ هم درباره قاسم سلیمانی شدت عمل نشان دهد. اما به نظر من ترامپ و سایر مقامات دولت آمریکا مطمئن بودند جمهوری اسلامی به سمت واکنش تلافیجویانه سنگین نخواهد رفت که منجر به وقوع جنگ شود. بنابراین اگرچه ریسک کردند ولی تمهیداتی هم به کار بردند که ریسکشان کنترل شده باشد و به راهبرد کلی اجتناب از جنگ صدمه نزند. به نظر من اگرچه دموکراتها و برخی از منتقدین ترامپ، تصمیم ترامپ برای کشتن قاسم سلیمانی را پرریسک قلمداد کردند، ولی آنچه که در عمل اتفاق افتاد، بویژه اگر همین روند هم استمرار یابد و کار به جنگ کشیده نشود و نبود قاسم سلیمانی سیاستهای جمهوری اسلامی را دچار مشکل کند، به نظرم ترامپ برنده این برخورد در عرصه سیاسی آمریکا خواهد بود و نیروهای دموکرات نه تنها نمیتوانند از این موضوع برای حمله به ترامپ استفاده کنند بلکه حتی از این حیث آسیبپذیر هم خواهند شد.
آمریکا و ایران هر دو به ماده ۵۱ منشور ملل متحد استناد کردهاند در توجیه ترور سلیمانی و حمله به پایگاه عینالاسد. به نظرتان این استناد موجه است؟
طرفین بر اصل پیشگیری یا اقدام تلافیجویانه در راستای حق دفاع از خود استناد کردهاند. به نظر من این ماجرا را باید از ابتدا بررسی کنیم که بتوانیم داوری درستی داشته باشیم. من فکر میکنم ماجرا از جایی آغاز شد که یک شهروند غیر نظامی آمریکا که با نیروهای نظامی این کشور رابطه قراردادی داشت، در حملات گروههای همسو با جمهوری اسلامی، که از دید دولت آمریکا نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی محسوب میشوند، کشته شد. این جا بود که دولت آمریکا واکنش نشان داد. ولی واکنش دولت آمریکا که منجر به کشته شدن بیش از ۲۵ نفر از اعضای کتائب حزبالله شد، از منظر امنیتی و قواعد حقوقی نامتناسب بود. کشتن ۲۵ نفر در ازای یک نفر. این اقدام موجب تکاپوی جمهوری اسلامی و نیروهای همسویش در عراق شد و این نیروها اشتباه بعدی را با حمله به سفارت آمریکا و تلاش برای تخریب این سفارت مرتکب شدند. بعد هم تهدید کردند که حملات به سفارت آمریکا و نیروهای آمریکایی را افزایش میدهند تا آمریکا نظامیانش را از عراق خارج کند. دولت آمریکا مدعی است اطلاعاتی دارد که قاسم سلیمانی در حرکتهای ایذایی قبلی علیه آمریکا نقش داشته و قرار بود که برنامههای جدیدی را برای هدف قرار دادن مقامات نظامی و سیاسی آمریکا اجرا کند. به نظر من پاسخ این سوال که کشتن قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس، از منظر قوانین بینالملل و مناسبات حقوقی دنیا و یا حتی بر اساس قانون اساسی آمریکا مشروع بوده یا نه، در گرو این است که ما بدانیم اطلاعات ادعایی دولت آمریکا چقدر معتبر است. این اطلاعات تا به حال در دسترس عموم قرار نگرفته است تا ما بدانیم معتبرند یا نه. اگر این اطلاعات معتبر باشند، کشتن قاسم سلیمانی در چارچوب انجام عملیات پیشگیرانه برای دفاع از خود، چه از منظر قانون اساسی آمریکا چه از منظر حقوق بینالملل، قرار میگیرد. اما اگر این اطلاعات نامعتبر باشند، اقدام دولت آمریکا محکوم است. ولی این نکته را هم نباید فراموش کنیم که وقتی دولت آمریکا سپاه پاسداران را در فهرست گروههای تروریستی قرار داد، طبیعتاً هر عضو سپاه پاسداران برای دولت آمریکا هدفی مشروع محسوب میشود. همین طور وقتی که جمهوری اسلامی بخشی از ارتش آمریکا را تروریست قلمداد کرده، میتواند هر آن یک نظامی آمریکا را هدف قرار دهد و بعد هم بگوید او از دید ما تروریست و کشتنش بلااشکال بود. ولی قاسم سلیمانی فقط یک مقام رسمی ایرانی نبود بلکه در راس یک شبکه فراملیتی یا چندملیتی بود. این نکته هم پیچیدگی موضوع را بیشتر میکند. ضمناً در قطعنامه سازمان ملل که با اجرای برجام به تعلیق درآمد، این خواسته درج شده بود که بخشی از سفرهای قاسم سلیمانی محدود شود. این خواسته نشانگر این بود که در دنیا نسبت به فعالیتهای قاسم سلیمانی نگاه منفی وجود داشت. حتی روسیه و چین هم در شورای امنیت سازمان ملل با این قضیه مخالفت نکردند. بنابراین قاسم سلیمانی نه یک چهره دیپلماتیک بود و نه حتی یک چهره نظامی متعارف. او به اصطلاح یک عنصر جنجالی در دنیا بود که بخشی از جامعه جهانی از فعالیتهای او احساس خطر میکرد و او را مخل امنیت و صلح و ثبات جهانی میدانست.
تقابل اخیر ایران و آمریکا نهایتاً به سرنگونی هواپیمای مسافربری اوکراین در آسمان تهران منجر شد. به نظرتان آیا این واقعه، بعد از کشته شدن قاسم سلیمانی، نتیجه بازی را بیش از پیش به سود دونالد ترامپ رقم نزد؟ دوم اینکه این اشتباه بزرگ در تقابل نظامی با آمریکا، بر مشروعیت نظام سیاسی ایران چه تاثیری میتواند داشته باشد؟
این اتفاق در اصل یک خطای انسانی نبود بلکه خطای سامانه پدافند هوایی و سپر دفاع موشکی حکومت را، که عمدتاً در دست سازمان هوافضای سپاه است، نشان میدهد. این یک خطای سیستماتیک بود که نشان میدهد مکانیسمها و سازوکارهای کنترلی موثر در سیستم دفاع موشکی ایران وجود ندارد که یک اپراتور میتواند بدون کنترل از طرف نهادهای بالادستی، چنین خبط بزرگی مرتکب شود. همچنین نشان میدهد سیستم دفاع موشکی ایران فاقد قواعد کنترلی از پیش طراحی شده برای ممانعت از چنین خطاهایی است. در واقع نشانه فقدان سیستم کنترلی لازم است. این واقعیت، علاوه بر ناکامی در ماجرای رویارویی نظامی با آمریکا، یک رسوایی بزرگ است و نشان میدهد ساختار دفاعی جمهوری اسسلامی، علیرغم تبلیغات پرهیاهوی سپاه، آسیبپذیر و شکننده است و همین امر در مجموع باعث شد شاهد ضعف جمهوری اسلامی در رویارویی نظامی با آمریکا باشیم. نیز این واقعه دریچهای برای فهم این موضوع است که چرا حکومت ایران به سمت انتقام سخت نرفت و واکنشی محدود و ملایم به کشته شدن قاسم سلیمانی نشان داد. حکومت ایران به خوبی میداند در تقابل نظامی به شدت آسیبپذیر و ضعیف است و ارتقای سطح برخورد نظامی، نهایتا شکستی سنگین برایش رقم میزند. اما پیامدهای این ماجرا فقط در عرصه سیاست خارجی نبود. در این عرصه، ماجرا به طور نسبی به نفع دونالد ترامپ تمام شد. تاثیر بیشتر آن در عرصه داخلی بود که خشم و انزجار مردم را دامن زده است؛ انزجاری که بیش از اینکه متوجه خود این خطای بزرگ باشد، که به جان باختن 176 انسان بیگناه منجر شد، متوجه عملکرد سپاه است. یعنی مردم ایران الان میگویند نتیجه اصلی انتقام سخت سپاه از آمریکا، چیزی جز همین شلیک به هواپیمای مسافربری نبود. ادعای ستاد کل نیروهای مسلح و فرمانده هوافضای سپاه را که مدعیاند اپراتور نتوانسته هواپیمای مسافربری را با موشک کروز اشتباه گرفته، بسیار سخت میتوان باور کرد. در صفحه رادار، تفاوت بین این دو شیء خیلی زیاد است و کسانی که در این زمینه تخصص دارند، گفتهاند چنین اشتباهی امکانناپذیر است. اگر هم آن شب سپاه پاسداران واقعا نتوانسته هواپیمای مسافربری را از موشک کروز تشخیص دهد، این ناتوانی بیش از پیش مایه آبروریزی است و مشکلات جدیتری را در سامانه پدافند دفاعی سپاه نشان میدهد. اما جدا از این ابعاد قضیه، اینکه حکومت طی سه روز حقیقت را کتمان کرد و دروغگویی عامدانهای را در پیش گرفت تا سرپوشی بگذارد بر این فاجعه دهشتناک، مردم را به شدت ناراضی کرده است. حکومت ایران نهایتا به دلیل محکم بودن مستندات جهانی ناچار شد به حقیقت اعتراف کند ولی در این مرحله هم غیر صادقانه عمل کرده و ابعاد قضیه را روشن نکرده است. یعنی حکومت با این دروغ بزرگ که هواپیمای مسافربری از مسیر خودش خارج شده بود، به تئوری توطئه متوسل شده تا از خطا و جرم خودش بکاهد. سازمان هواپیمایی کشوری اعلام کرد که هواپیما در مسیر معمول و از قبل تعیین شده خودش حرکت کرده است. بنابراین انزجار مردم بیشتر ناشی از بیکفایتی و دروغگویی و کتمان حقیقت است. جمهوری اسلامی با این ناکارآمدیاش بیش از هر چیز به خود مردم ایران آسیب میزند و همین واقعیت هم یکی از دلایل خشم مردم از حکومت است. سردار سلیمانی شاید تنها فرد نظامی در تاریخ دنیای معاصر باشد که انتقام گرفتن بابت کشته شدنش نه فقط حتی یک نفر از کشور دشمن را به کشتن نداد بلکه نزدیک به 250 نفر از مردم کشور خودش را به کام مرگ فرستاد. برخی در مراسم تشییع جنازهاش، برخی هم در سرنگونی همین هواپیمای مسافربری از سوی همرزمان سردار. این فاجعه برای مردم ایران غیر قابل تحمل است و کل فضای تبلیغاتی ناشی از تشییع جنازه سردار سلیمانی را خنثی کرد. حتی آن فضا را به ضد خودش بدل کرده است. اعتراضات جنبش دانشجویی و سایر اقشار مردم در روز شنبه، نشانه همین امر است و به نظر میرسد که این اعتراضات ادامه داشته باشد. ما در اعتراضات روز شنبه، شاهد شعارهای بیسابقهای بودیم در نفی کلیت نظام سیاسی و فقدان صلاحیتش در حکمرانی بر کشور و مردم.
در آخرین تحولات، ظاهرا اوکراین خواستار بررسی احتمال عمدی بودن سرنگونی هواپیمای مسافربری است. کانادا هم خواسته است که ایران "مسئولیت کامل" را برعهده بگیرد. سخنگوی کمیسیون امنیت ملی مجلس هم تقریبا احتمال بروز خطا در سرنگونی هواپیما را رد کرده است. ظاهرا سازمان هواپیمایی کشوری هم مجبور شده است اطلاعیه مربوط به تغییر نکردن مسیر هواپیما را از سایتش حذف کند. طبق شنیدهها، حسن روحانی هم جمعه شب تهدید کرده بود اگر خبر سقوط هواپیمای اوکراینی با شلیک نیروهای سپاه منتشر نشود، از مقامش استعفا میکند. اگر هواپیما را عمداً سرنگون کرده باشند، چه انگیزههایی پشت چنین اقدام خطیر و عجیبی بوده است؟ آیا کسانی در داخل نظام سیاسی ایران در پی رسوایی سپاه و رهبری به عنوان فرمانده کل قوا بودهاند؟ آیا بخشی از سپاه یا نیروهایی خارج از سپاه، خواستهاند با خلق یک رسوایی بزرگ، زمینه برکناری رهبر ایران از طریق کودتا یا از طرقی دیگر را فراهم کنند؟
بله، به هر حال دولت اوکراین و بویژه دولت کانادا که اطلاعیه ستاد کل نیروهای مسلح و مواضع حسن روحانی را کافی ندانسته و تاکید کردهاند که تحقیقات باید به صورت کامل انجام شود و جمهوری اسلامی باید مسئولیت کامل این تخلف را بپذیرد. در گفتوگوهای روحانی با جاستین ترود و ظریف با مسئولان اتحادیه اروپا، هر دو مقام ایرانی از موضع پایین تاکید کردهاند بر انجام تحقیقات بیشتر. این موضع این احتمال را برجسته میکند که موضوع سرنگونی هواپیمای مسافربری اوکراین شاید فراتر از خطا باشد. حرفهای آقای نقوی حسینی که عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس و از اصولگرایان تندروی مجلس و به لحاظ سیاسی به سپاه پاسداران نزدیک است، و نیز برخی از نوشتههای منتشر شده در خبرگزاری فارس، مبتنی بر تئوری توطئه است. در سه روز پایانی هفته گذشته هم، نظام مدعی بود که اصل خبر سرنگونی هواپیمای مسافربری، ناشی از توطئه جهان غرب است. بعدا هم گفتند چه بسا آمریکاییها از طریق نفوذیهای خودشان یا از طریق اقدامات سایبری، موفق به سرنگونی هواپیمای مسافربری اوکراین شده باشند. حرفهای نقوی حسینی ناظر بر همین موضوع است نه اینکه او بخواهد بگوید کسانی در داخل نظام از قصد این هواپیما را سرنگون کردهاند تا زمینه را برای کودتا فراهم کرده باشند. همچنین او نمیخواهد بگوید اختلالی تشکیلاتی رخ داده یا نافرمانیای صورت گرفته است تا پروژه سیاسی خاصی اجرا شود. ولی این نکته را هم باید در نظر گرفت که ادعای مطرح شده در بیانیه ستاد کل نیروهای مسلح، ممکن است عاری از حقیقت باشد. در زمان سید محمد خاتمی هم گفتند قتلهای زنجیرهای کار یک محفل خودسر بوده؛ ولی آن محفل به هیچ وجه خودسر نبود و بر اساس یک سری دستورها در داخل جمهوری اسلامی، آن قتلها را برای سرکوب مخالفان نظام مرتکب شده بود. در مورد سرنگون کردن هواپیمای مسافربری اوکراین هم چنین احتمالی را نمیتوان کاملا منتفی دانست. یعنی شاید کسی در داخل نظام چنین دستوری داده باشد. ولی من شخصا اطلاعی در این زمینه ندارم و واقعا تردید دارم نیروهای داخل نظام به صورت عامدانه این هواپیما را سرنگون کرده باشند. اما باید منتظر بمانیم تا در روزهای آینده، اطلاعات بیشتری منتشر شود. اگر بنا را بر این بگذاریم که این خطای سیستماتیک مبتنی بر یک برنامه از قبل تعیین شده بوده، در این صورت میتوان این فرض را در نظر گرفت که چه بسا اینها پیشبینی میکردند که دولت آمریکا به حمله موشکی سپاه به پایگاه عین الاسد واکنش نشان میدهد و میخواستند در فضای خاصی که ایجاد میشود، یک هواپیمای مسافربری را بزنند و مسئولیتش را متوجه دولت آمریکا بکنند. توئیت حسن روحانی در واکنش به هدف قرار گرفتن 52 نقطه ایران هم بحث ۲۹۰ نفر مسافر ایرانی را مطرح کرد که با شلیک ناو وینسنس در خلیج فارس کشته شدند. به هر حال اگر فرض کنیم سرنگونی هواپیمای مسافربری اوکراین عامدانه بوده، این بحثها هم مطرح میشود ولی من بعید میدانم هدف از چنین اقدامی کودتا بوده یا این واقعه ناشی از درگیریهای داخل نظام بوده باشد. یعنی حتی اگر هم عامدانه این هواپیما را زده باشند، هدفشان این بوده که مسئولیت این واقعه را متوجه دولت آمریکا کرده و مظلومنمایی کنند و در ادامه فضایی که در مراسم تشییع جنازه قاسم سلیمانی ایجاد شد، قدرت نرم خودشان را گسترش دهند. اما اگر واقعا هواپیمای مسافربری را عامدانه و با چنین اهدافی (یا هر هدف دیگری) سرنگون کرده باشند، وضعیت جمهوری اسلامی به مراتب بدتر خواهد شد و حتی بخشهایی از پایگاه اجتماعی نظام هم مسالهدار خواهند شد و ریزش نیروهای اجتماعی حامی حکومت ایران بیشتر خواهد شد و جمهوری اسلامی با بحران بسیار بزرگی مواجه میشود. در هر صورت ما فعلا دلایل چندانی به سود صحت فرضیه عمدی بودن سرنگونی هواپیمای مسافربری اوکراین نمیبینیم ولی به هر حال تا به این جای کار، دولتهای کانادا و اوکراین از توضیحات حکومت ایران قانع نشدهاند. فشاری هم که به سازمان هواپیمایی کشوری وارد کردند تا آن اطلاعیه را از روی سایتش بردارد، ابهامات کنونی را بیشتر میکند. ستاد کل نیروهای مسلح کشور ادعا کرده است که هواپیما از مسیر خودش خارج شده بود. اطلاعیه سازمان هواپیمایی کشوری این ادعا را نقض میکرد. برخی از شاهدان عینی هم، که جزو پرسنل فرودگاه هستند، گفتهاند که ادعای منحرف شدن هواپیما از مسیرش کاملا غلط است. خود سازمان هواپیمایی اوکراین هم نقشه حرکت هواپیما را منتشر کرده است؛ نقشهای که نشان میدهد هواپیما در همان مسیری حرکت میکرد که از قبل برایش تعیین شده بود. استعفای روحانی هم، اگر صحت داشته باشد (خبری که مقامات دولت نه آن را تایید کردهاند نه تکذیب)، ناشی از درگیریهای پشت پرده است. یعنی اعلامیه ستاد کل نیروهای مسلح و سپس توضیحات سردار حاجیزاده در تلویزیون ایران درباره دلیل شلیک به هواپیما - که بیش از اینکه قانع کننده باشد، به ابهامات دامن زد - اقداماتی مهندسی شده بودند و شاید حسن روحانی در نحوه این مهندسی خبری، دچار مشکلاتی با سایر نیروهای تصمیمگیرنده بوده است.