بعد از دهه ابتدایی پر آشوب جمهوری اسلامی، سیاست خارجی ایران از سال ۶۸ وارد فصل تازهای میشود و با نگاه ایدئولوژیک در این حوزه فاصله میگیرد.
نگارش و مصاحبه از سعید جعفری
جمهوری اسلامی ایران بعد از گذر از دوران پر آشوب و سرشار از حادثه دهه اول از عمر خود، بعد از پایان جنگ و درگذشت بنیانگذار خود وارد عصر تازهای شد. عصری که نگرانیهای امنیتی بیش از گذشته رنگ باخته و اکنون حکومت جدید باید فکری به حال معیشت مردمی میکرد که از ابتدای انقلاب تا حتی بعد از تولد ۱۰ سالگیاش چندان رنگ و روی آرامش را به خود ندیده بودند.
در بخش اول گزارش، دو دوره نخست سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران از زمستان ۵۷ تا تابستان ۶۷ را مورد بررسی قرار دادیم. در این گزارش ادوار سوم و چهارم را که شامل دولتهای ۸ ساله هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی است را تحلیل میکنیم.
دوره سوم؛ تنشزدایی با جهان
بعد از پایان جنگ ۸ ساله و درگذشت نخستین رهبر جمهوری اسلامی، ایران وارد فضای تازهای از عمر خود شد. با انجام اصلاحات قانون اساسی، افزایش اختیارات رهبری و همچنین حذف پست نخست وزیری، عملا مدیریت کشور در اختیار گروههای همسو با یکدیگر افتاد. هاشمی رفسنجانی و علی خامنهای به عنوان رئيس جمهوری و رهبر، دستکم تا آن زمان همگرایی بسیاری با یکدیگر داشتند و این موضوع سبب میشد تا این دو سیاستمدار در کنار هم بتوانند برنامههای مد نظر خود را برای اداره کشور پیش ببرند.
بعد از گذشت ۱۰ سال پر مشقت برای مردم، حالا جمهوری اسلامی که خطرات امنیتی را از سر خود برداشته میدید تصمیم گرفت به وضعیت اقتصادی بپردازد و لازمه این کار را برقراری ارتباط بیشتر با جهان یافت. اتفاقات پیرامون محیط امنیتی ایران هم البته در پیشبرد این نگاه بی تاثیر نبود.
جنگ اول خلیج فارس
در ۱۱ مرداد ۱۳۶۹ نیروهای نظامی عراق وارد خاک کویت شدند و با حملهای نظامی این کشور را به اشغال خود در آوردند. این اقدام خیلی زود از سوی کشورهای منطقه و همچنین آمریکا محکوم شد. در ایران هم بحثهای فراوانی برای تعیین راهبرد تهران در قبال این بحران درگرفت. از سویی نیروهای معتدل بر این باور بودند که ایران باید این اقدام عراق را از منظر روابط بینالملل محکوم کند، چرا که خلاف راهبرد اعلامی جمهوری اسلامی که همان عدم دخالت و حضور بازیگران خارجی در امور دیگر کشورها است بود و نیز از سوی دیگر با توجه به اینکه این اقدام صدام حسین از سوی تمامی کشورهای عربی همسایه محکوم شده است، انجام اقدامی مشابه از سوی ایران میتوانست زمینه را برای اعتمادسازی و تنش زدایی در روابط تهران با شورای همکاری فراهم سازد.
بیشتر بخوانید:
- از نظم نوین جهانی تا جنگ سرد جدید
- راهبرد جدید آمریکا؛ از نظم نوین جهانی جرج بوش تا نظم نوین لیبرال ترامپ
اما طیف مقابل که متشکل از نیروهای تندرو بود استدلال میکرد که ایران باید با عراق همراه شود و مقابل نفوذ و دخالت آمریکا بایستد. این رویه به ویژه پس از حمله نظامی نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا به عراق در دی ماه همان سال شدت گرفت. اما به هر ترتیب ایران موضعی بیطرف نسبت به جنگ اول خلیج فارس اتخاذ کرد.
از سوی دیگر موضعگیریایران سبب شد تا نه تنها از حجم تنشها با کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس کاسته شود که بابی از تنش زدایی و روابط نزدیک میان دو طرف گشوده شود.
نصرتالله تاجیک، سفیر پیشین ایران در اردن در خصوص سیاست خارجی دوران هاشمی به یورونیوز فارسی میگوید: «سیاست خارجی دوران پس از جنگ بیشتر بر روابط منطقهای و استفاده از فضای پساجنگ متمرکز بود. دولت هاشمی تلاش میکرد با استفاده عملی از سیاست تنشزادایی از مزایای اقتصادی برای کشور بهره ببرد.»
ایران در دوران ریاست جمهوری هاشمی تلاش کرد در دیدارهایش با کشورهای عربی چون عربستان، امارات، بحرین و حتی عمان نگرانیهای امنیتی این کشورها را در خصوص جمهوری استقرار یافته در کرانههای شمالی خلیج فارس برطرف سازد. از سوی دیگر با انزوای صدام حسین، دیگر حوزه رقابت چندانی میان بازیگران منطقهای باقی نمانده بود. صدام حسین در عراق در سر جای خود حضور داشت و حوزه نفوذ هیچ یک از طیفهای منطقهای نبود. حافظ اسد در سوریه هرچند روابط خوبی با تهران داشت اما خود بازیگری تاثیرگذار در مناسبات منطقهای بود و نقش مهمی در معادلات لبنان ایفا میکرد. تمامی این موارد سبب شد تا محیط امنیتی خلیج فارس وارد دورهای از ثبات و آرامش همراه با روابط نسبتا خوب میان تهران و پایتختهای عربی منطقه شود. البته سیاستهای شخص هاشمی رفسنجانی نیز در شکلگیری این فضا بی اثر نبود.
در مرداد ۶۶ و بعد از اینکه حجاج ایرانی در مراسم مذهبی برائت از مشرکین شعارهای مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائيل سر میدادند، با برخورد نیروهای عربستان و در نهایت آتش گشودن آنها به حجاج و کشته شدن ۳۲۵ ایرانی که بیشتر آنها هم زن بودهاند میانجامد. بعد از آن اتفاق روابط دو کشور قطع میشود.
در همین راستا آیتالله خمینی ۱ شهریور ۱۳۶۶ و در جمع هیات دولت در سخنانی در خصوص کشتار حجاج ایرانی در عربستان میگوید: «شکستن کعبه مسئلهای نیست که بشود از آن همین طوری گذشت. اگر ما از مسئلۀ قدس بگذریم، اگر ما از صدام بگذریم، اگر ما از همۀ کسانی که به ما بدی کردند بگذریم، نمی توانیم [از] مسئلۀ حجاز بگذریم.»
سایه سنگین این اتفاق سالها بر روابط ایران و عربستان سنگینی کرد. اما اقای هاشمی به ویژه در دوران ریاست جمهوریاش تلاش بسیاری میکند تا این بحران را حل کند. آنطور که در کتاب خاطراتش مینویسد او دو بار در سنگال و همچنین پاکستان با امیرعبدالله که آن زمان ولیعهد سعودی بود دیدار میکند و در هر دو بار هم با وجود اینکه جایگاه سیاسی هاشمی، به عنوان رئيس جمهوری، بالاتر از ولیعهد بوده است، خود او برای دیدار با امیرعبدالله پیشقدم میشود.
مطالعه رفتار سیاست خارجی آقای هاشمی نشان میدهد او به صورت عملی به سیاست تنشزدایی معتقد بود و در این راه چه با عربستان و کشورهای همسایه و چه حتی با آمریکا و اروپا هم حاضر به نشستن پای میز مذاکره بود.
فروپاشی شوروی و رابطه با آمریکا
در ۳۰ آذر ماه ۱۳۷۰ یک تحول مهم جهانی رخ داد که نه تنها محیط پیرامونی ایران که کل نظام بینالملل را تحت تاثیر قرار داد. با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به ناگاه یکی از دو ابرقدرت حاضر در نظام بینالملل از میان رفت و تهران با محیط تازهای رو به رو شد که در آن جمهوریهای کوچکی چون ترکمنستان، آذربایجان و ارمنستان را به عنوان همسایه مرزی و کشورهایی چون تاجیکستان، قزاقستان و گرجستان را در محیط پیرامونی خود به عنوان فرصت و تهدید مشاهده کرد. فروپاشی شوروی باعث شد تا ایران با نظم تازهای در روابط بینالملل روبهرو شود. دورهای که از آن تحت عنوان نظام تک قطبی یاد میکنند.
از سوی دیگر ایالات متحده به ریاست جمهوری جرج بوش پدر تلاش کرد تا در ساختار جدید نظام بینالملل با پیاده ساختن دکترین «نظم نوین جهانی» آمریکا را به ایفای نقش بیشتر در جهان وا دارد. در همین راستا هم حضور نظامی این کشور در خلیج فارس گستردهتر شد و آنها پایگاههای نظامی در کشورهای همسایه ایران در این منطقه ایجاد کردند.
در عین حال اما جرج بوش چند باری از تمایل خود برای تغییر مناسبات با ایران سخن گفت. اتفاقی که هرچند از سوی سید علی خامنهای با مخالفت رو به رو شد، اما آقای هاشمی از آن استقبال کرد. در ۱۲ مهر ماه ۱۳۷۰ جرج بوش پسر رسما اعلام کرد که خواهان بهبود روابط آمریکا با ایران است و از تهران خواست تا از نفوذ خود برای آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان استفاده کند.
ایران هرچند از نفوذ خود استفاده کرد و تا اواخر سال ۱۳۷۰ تقریبا تمام گروگانهای غربی آزاد شدند، اما آمریکا به وعدههای خود مبنی بر آزاد کردن داراییهای توقیف شده عمل نکرد. این باعث شد بار دیگر فضای بین ایران و آمریکا تنشآمیزتر شود.
گفتگوهای انتقادی با اروپا
با امضای پیمان ماستریخت امید زیادی در تهران ایجاد شد که که اروپا با خروج از زیر چتر آمریکا روابط مستقلی با تهران برقرار سازد و فشارهای آمریکا مانع این امر نشود. این موضوع سبب شد تا گفتگوهای پررنگی میان دو طرف هم شکل گیرد. مذاکرات موسوم به گفتگوهای انتقادی (۱۳۷۲ تا ۱۳۷۵) میان ایران و اروپا با هدف رفع نگرانیهای اروپا در خصوص ایران شکل گرفت و مذاکرات سبب شد تا دو طرف به پیشرفتهای خوبی هم در این مسیر دست یابند. همین تنش زدایی میان ایران و اروپا سبب شد تا قانون معروف به داماتو از سوی اروپا دنبال نشود.
قانونی که به دستور بیل کلینتون در اردیبشت ۱۳۷۴ شرکتها در تمام دنیا را تهدید میکرد اگر سرمایهگذاری بیش از ۲۰ میلیون دلار در صنایع نفت و گاز ایران داشته باشند، با تحریمهای آمریکا رو به رو خواهند شد. این تهدید هرگز از سوی کشورهای اروپایی جدی گرفته نشد و آنها این تهدید آمریکا را یک جنگ بازرگانی خواندند.
هاشمی رفسنجانی در تابستان ۱۳۷۶ در حالی دولت را به محمد خاتمی تحویل میدهد که بستر مناسبی در حوزه سیاست خارجی فراهم شده بود.
او تقریبا تمامی بحرانهای باقیمانده از دوره پیشین در حوزه سیاست خارجی را رفع و رجوع کرد. آقای هاشمی هرچند آمادگی بسیاری برای حل مساله آمریکا هم نشان میدهد اما بیشتر این تلاشها با اقدامات آمریکا ناموفق باقی میماند و دیوار بی اعتمادی میان دو کشور بلندتر میشود. حسین موسویان، سفیر پیشین ایران در آلمان در دو کتاب خود به نامهای «ایران و آمریکا» و «روایت بحران هستهای ایران» این تلاشها را به تصویر کشیده است.
دوره چهارم؛ برداشت میوههای تنشزدایی
۲ خرداد ۱۳۷۶ یکی دیگر از نقاط عطف سیاست جمهوری اسلامی ایران به شمار میرود. محمد خاتمی در انتخابات پیروزی قاطعی را به دست آورد و خود را به عنوان انعکاس صدایی تازه در سپهر سیاسی جمهوری اسلامی معرفی کرد.
در حوزه سیاست خارجی آقای خاتمی به وزارت خارجه ۱۶ ساله علی اکبر ولایتی خاتمه داد و کمال خرازی را به عنوان وزیر جدید امور خارجه معرفی کرد.
سیاست خارجی دوره چهارم جمهوری اسلامی را میتوان عمق دادن به راهبرد تنشزدایی و حتی تبدیل آن به تعامل سازنده با جهان نام نهاد.
یکی از نقاط عطف سیاست خارجی آقای خاتمی ایده گفتگوی تمدنهای اوست که در ۱۳ آبان ۱۳۷۷ در مجمع عمومی سازمان ملل مطرح شد و این سازمان، سال ۲۰۰۱ را به نام سال جهانی گفتگوی تمدنها نامید.
دوران سید محمد خاتمی را البته میتوان به دو دوره متفاوت هم تقسیم بندی کرد. دورانی که در آن دو رئيس جمهوری مختلف یعنی بیل کلینتون و جرج بوش پسر، قدرت را در کاخ سفید در دست داشتند.
آقای خاتمی در سال ۷۷ به نیویورک سفر کرد تا در اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل شرکت کند. این نخستین سخنرانی یک رئيس جمهور از ایران بعد از ۱۱ سال بود. آخرین بار این علی خامنهای بود که در سال ۶۶ در اجلاس سالانه سازمان ملل شرکت کرده بود.
آقای خاتمی در جلسه افتتاحیه مجمع عمومی سازمان ملل که بیل کلینتون نیز در آن سخنرانی میکرد، شرکت نکرد اما رئیس جمهوری آمریکا در هنگام سخنرانی وی در سالن حاضر شد و سخنرانی رئيس جمهوری ایران را گوش کرد. اتفاقی که دیگر هرگز تکرار نشد. گفته میشود طبق برنامه ریزی طرف آمریکایی، قرار بود دو طرف در سالن مجاور مقابل یکدیگر قرار بگیرند و با یکدیگر دست دهند، اما این اتفاق هرگز نیفتاد و گفته شد از تهران به خاتمی اعلام شده که اجازه انجام چنین کاری را ندارد.
فریدون مجلسی دیپلمات بازنشسته وزارت خارجه ایران در این خصوص به یورونیوز فارسی میگوید: «سیاست خارجی دوران آقای خاتمی، معقول و هوشمندانه بود و میتوان آنرا منطقی ارزیابی کرد. اما نقطه افول دولت سید محمد خاتمی در سیاست خارجی آنجایی است که اختیار کافی برای پذیرفتن پیشنهاد مذاکره با بیل کلینتون را نداشت و از آن فرار کرد. این در حالیست که اولا بیل کلینتون در آن زمان رایزنیهای بسیاری انجام داد تا سخنرانی خاتمی در میان روسای جمهور ابتدایی باشد و خود او هم در جلسه نشست و سخنرانی رئيس جمهوری ایران را گوش کرد.»
نمیتوان تاثیر سنگین تاریخ را در تصمیمگیری محمد خاتمی بیتاثیر دانست. آقای هاشمی پیشتر تلاش زیادی کرده بود تا بتواند مساله آمریکا را حل کند، اما موفق نشده بود. ضمن اینکه بیل کلینتون هم نخستین رئيس جمهوری آمریکا بود که نظام تحریم سازماندهی شده علیه ایران را طراحی کرد. اما به هر ترتیب آن ملاقات هرگز انجام نشد و تهران و واشنگتن باز هم از یکدیگر دورتر شدند.
اما وقوع حادثه ۱۱ سپتامبر فصل تازهای از تنشهای ایران و آمریکا را رقم زد. هرچند ایران و آمریکا در حمله به افغانستان در سال ۲۰۰۱ با یکدیگر همکاریهای اطلاعاتی و امنیتی داشتند اما این همکاریها سبب نشد تا دو طرف به یکدیگر نزدیک شوند.
۲۹ ژانویه ۲۰۰۲ جرج بوش در سخنرانی سالانه خود در کنگره، ایران، عراق و کره شمالی را محور شرارت در جهان نامید. وی گفت: «ما باید از تهدید ایالات متحده و دنیا از سوی رژیمهایی که به سلاحهای بیولوژیک و هستهای هستند جلوگیری کنیم... ایران، عراق و کره شمالی یک محور شرارت هستند که میتوانند سلاحها را در اختیار تروریستها قرار دهند... ایران میتواند تروریست به دیگر نقاط صادر کند.»
بعد از این سخنرانی جرج بوش مشخص شد که گزینههای احتمالی بعدی ایران، عراق و کره شمالی هستند. او هرچند در مارس سال ۲۰۰۳ میلادی به عراق حمله کرد، اما دیگر اقدام نظامی علیه ایران و کره شمالی انجام نداد.
برنامه هستهای ایران که در سالهای ابتدایی قرن بیست و یک میلادی به شدت زیر ذرهبین قرار گرفته بود، آن زمان چندان پیشرفت نکرده بود. دولت محمد خاتمی اما بنا داشت تنش زدایی و تعامل سازنده را با طرف غرب پی بگیرد. حسن روحانی به عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی مسئولیت مذاکرات را بر عهده گرفت و با حضور افرادی چون محمدجواد ظریف، حسین موسویان و سیروس ناصری مسئولیت مذاکرات با انگلستان، فرانسه و آلمان را عهده دار شد.
در این مذاکرات طرفین در سعدآباد و بروکسل به توافقاتی در سالهای ۲۰۰۳ و ۲۰۰۴ دست یافتند. ایران پذیرفت در ازای ماندن پروندهاش در شورای حکام و نرفتن به شورای امنیت، غنیسازی اورانیوم خود را موقتا به حالت تعلیق در آورد، اما فشار نومحافظهکاران آمریکایی همچون دیک چینی، جان بولتون و کاندولیزا رایس بر جرج بوش پسر سبب شد تا طرف اروپایی به تعهدات خود پایبند نماند و بالاخره توافقات ایران و اروپا در ماههای پایانی دولت محمد خاتمی به پایان برسد.
محمدحسن قدیری ابیانه سفیر پیشین ایران در مکزیک در دولت محمد احمدی نژاد در این خصوص به یورونیوزفارسی میگوید: « در دولت آقای خاتمی سیاست خارجی ما قدری تغییر کرد. نوعی علاقه ویژه و افراطی به داشتن روابط به غرب و اعتماد به غربیها و تلاش برای رسیدن به تعامل با کشورهای غربی مشاهده شد. این سیاست باعث شد تا کشور دچار آسیب شود و ما شاهد بدعهدی طرف اروپایی بعد از توافقات بودیم.»
این نگاه انتقادی از سوی نیروهای اصولگرا به سیاست خارجی دولت سیدمحمد خاتمی وجود داشت و محمود احمدی نژاد با بهرهجویی از همین فضا به شدت به توافقات دولت با طرف اروپایی حمله کرد.
از سالهای ابتدایی دهه هشتاد شمسی، موضوع مذاکرات هستهای نه تنها به بحث جدی در سپهر سیاسی ایران، که به یکی از اصلیترین بحثها در ۴ انتخابات ریاستجمهوری بعد از آن در سالهای ۱۳۸۴، ۱۳۸۸، ۱۳۹۲ و ۱۳۹۶ بدل شد.
در حوزه سیاست منطقهای هم روابط ایران و کشورهای عربی همسایه به ویژه تا زمان فروپاشی صدام حسین مطلوب و آرام دنبال میشد. پایههایی که هاشمی رفسنجانی در روابط خارجی با همسایگان عربی بنا نهاده بود، همچنان به خوبی کار میکرد و موازنه قوا میان بازیگران منطقهای سبب میشد تا ثبات و امنیت در منطقه حکمفرما باشد. از زمان حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ و سقوط صدام حسین و آغاز روند افزایش نفوذ ایران در عراق این موازنه به تدریج به هم خورد که اثرات عملی آن در دوران محمود احمدینژاد و حسن روحانی بیش از همیشه رخ نمایی کرد.
سیر تحولات نشان میدهد که سیاست خارجی در دوران محمد خاتمی احتمالا موفقترین دوره در تاریخ جمهوری اسلامی ایران بوده است. در عین حال انتقادهای بسیاری هم نسبت به این دوره طرح میشود. از یک سو محافظهکاران او را متهم میکنند که با سادهلوحی و اعتماد به غرب باعث عقب افتادن برنامه هستهای ایران شد و در نهایت هم جز بدعهدی طرف مقابل چیزی عایدش نشد. از سوی دیگر اما برخی این انتقاد را بر محمد خاتمی وارد میدانند که نتوانسته از فضای مثبت ایجاد شده جهانی نسبت به ایران به اندازه کافی بهره ببرد. این انتقاد که به بی عملی دولت خاتمی در عرصه داخلی هم تسری مییابد بر این باور است که خاتمی نتوانست در مقابل کارشکنیهای داخلی که هزینههایش در حوزه سیاست خارجی هم نمود عینی داشت اقدام جدی انجام دهد. همچنین این گروه استدلال میکنند که شاید اگر خاتمی پیشنهاد مذاکره کلینتون با خود را جدی گرفته بود و استراتژی مذاکره با غرب منهای آمریکا را پیگیری نمیکرد، کار به افزایش دامنه تنشها میان ایران و آمریکا نمیرسید.
به هر ترتیب محمد خاتمی هم همچون هاشمی رفسنجانی و علی خامنهای بعد از ۸ سال ریاست جمهوری به کار خود پایان داد تا با روی کار آمدن محمود احمدی نژاد سیاست خارجی ایران به طور کلی متحول شود.
در آخرین گزارش، سیاست خارجی در دوران محمود احمدی نژاد و حسن روحانی را مورد بررسی قرار خواهیم داد.