راهبرد جدید آمریکا با دونالد ترامپ در «دشمنی» با چندجانبهگرایی و سازمانهای بینالمللی تعریف میشود، استراتژی که گفتگو با رهبران مرزهای جغرافیایی را به مذاکره با روسای سازمانهای بینالمللی ترجیح میدهد.
گزارش تحلیلی
مایک پمپئو درست چند روز پس از درگذشت جرج بوش پدر در بروکسل از نظم جدید مدنظر دولت آمریکا برای نظام بینالملل پرده برداشت.
وزیر خارجه آمریکا در حالی از چندجانبهگرایی فعلی در نظام بینالملل انتقاد میکرد که جرج بوش پدر را مصداق رهبری شجاعانه دانست. رئیس جمهوری که البته با دکترین نظم نوین جهانیاش بر چندجانبه گرایی در عرصه بینالملل تاکید داشت.
آمریکای بعد از جنگ سرد و پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی چندین دوره مختلف را تجربه کرده است.
آمریکایی ها با جرج بوش پدر و نظم نوین جهانی تلاش کردند رهبری دوران نظام تک قطبی پسا-جنگ سرد را به دست بگیرند. شاید بتوان نماد آن دوران را جنگ خلیج فارس و حمله به عراق در جهت نجات کویت در نظر گرفت.
اما نظم نوین جهانی بوش پدر نتوانست به هدف اصلی اش یعنی تامین نظم و امنیت با چندجانبه گرایی تحت رهبری آمریکا دست یابد. چرا که دیگر قدرتهای جهان به این راهبرد تن ندادند. نه چین و نه روسیه بعد از بوریس یلتسین و نه حتی قدرتهای نوظهور منطقهای نپذیرفتند که ذیل آنچه نظم نوین جهانی خوانده میشد رفتار کنند.
پس از پایان دوران جرج بوش پدر، بیل کلینتون با تاکید بیشتر بر چندجانبهگرایی و سازمانهای بینالمللی دوران هشت ساله خود را طی کرد.
اما پایان بیل کلینتون احتمالا نخستین لطمات را بر پیکر نظام امنیت دسته جمعی وارد کرد. جرج بوش پسر را میتوان آغازگز عصر تازه یکجانبهگرایی آمریکا در جهان قلمداد کرد. رهبری که در حمله به افغانستان همراهی بینالمللی و شورای امنیت را در جهت اهدافش جلب و مدیریت می کند. اما در فاصله دو ساله ۲۰۰۱ - ۲۰۰۳ و وقتی جرج بوش دریافت که جهان با او همراه نیست، تصمیم گرفت سازمانهای بینالمللی را کنار بگذارد و بدون مجوز شورای امنیت سازمان ملل به عراق حمله کرد.
این رویکرد آمریکا سبب فاصله گرفتن ولو اندک متحدان آمریکا از این کشور شد، چرا که به ویژه در ماجرای حمله آمریکا به عراق آنها احساس کردند که وارد بازی نشدهاند. احساسی که با واقعیت فاصله زیادی نداشت، چرا که افرادی همچون دیک چنی، کاندولیزا رایس و جان بولتون طراحان سیاست خارجی آمریکا بودند و آنها هم در زمره نومحافظهکارانی تعریف میشدند که به استثناگرایی آمریکا و برتری انگاری این کشور در مقابل دیگر کشورهای جهان باور داشتند.
اما در آن فضا، باراک اوباما با دکترینی کاملا متفاوت موفق شد به قدرت برسد. او تلاش زیادی کرد تا متحدان فاصله گرفته آمریکا را دوباره به کاخ سفید نزدیک کند. او به جای پرداختن هزینه از سوی آمریکا در غالب راهبردهای یکجانبهگرایی، تلاش کرد بیش از تمام روسای جمهور پیشین بر چندجانبه گرایی حقیقی وفادار بماند و بر نقش ویژه سازمانهای بینالمللی تاکید کرد.
باراک اوباما در این دوران تمامی اقدامات پررنگ در سیاست خارجی خود را با همراهی دوستان و متحدان و جلب رضایت سازمانهای بینالمللی انجام داد. از حصول توافق هستهای با ایران گرفته تا حمله به لیبی که جملگی دستکم با همراهی متحدان اروپایی آمریکا اتفاق افتاد.
احترام به ساز و کارها در سازمانهای بینالمللی یکی از اصول سیاست خارجی آمریکا در دوران باراک اوباما بود.
اما بعد از اوباما کسی به قدرت رسید که صریحتر از تمام روسای جمهوری جمهوریخواه پیشین موضوع یکجانبه گرایی این کشور را فریاد میزند. آمریکای ترامپ بدون هیچ تعارفی مخالفت و ناراحتی خود را نسبت به سازمانهای بینالمللی به زبان میآورد. سخنرانی مایک پمپئو در بروکسل احتمالا دستور کار مشخصی است برای درک بهتر تمام آنچه از سیاست خارجی آمریکا باید در نظر داشته باشیم.
آمریکای ترامپ یا آنچه پمپئو از آن تحت عنوان نظم لیبرال نوین یاد میکند به صراحت از ناکارآمدی سازمان ملل سخن به میان میآورد. ابایی ندارد از اینکه این کشور را از توافقات بینالمللی خارج کند. برجام، توافق پاریس، شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد و یونسکو از جمله مواردی هستند که ترامپ در این حدود ۲ سال آمریکا را از آنها خارج کرده است.
ضمن اینکه دیگر نهادهای بینالملی و منطقهای هم از تیغ تیز انتقادات ترامپ در امان نبودهاند. او بارها اوپک را به بالا بردن بیش از اندازه قیمت محکوم کرده، از برکسیت همیشه حمایت میکند و به کشورهای اروپایی و به ویژه به سیاستمداران دست راستی توصیه می کند، از اتحادیه اروپا رخت بربندند و به مرزهای ملی و ناسیونالیسم توجه بیشتری نمایند.
بنابراین از یک منظر میتوان رهبرد جدید سیاست خارجی آمریکا را محصولی از بازتعریف تمام آنچیزی است که نومحافظه کاران و طرفداران ایده استثناگرایی و یک جانبه گرایی ایالات متحده بر آن تاکید داشته اند.
طبق این راهبرد، ترامپ میخواهد، آمریکا رهبری جهان را به تنهایی و نه با همراهی سازمانهای بینالمللی بر عهده داشته باشد. واشنگتن در نظر دارد که با رهبران مرزهای جغرافیایی طرف باشد نه اینکه با روسای سازمانهای بینالمللی مشغول مذاکره شود.
بیشتر بخوانید:
ترامپ بر این باور است که روسای جمهور پیشین آمریکا نتوانستهاند از قدرت آمریکا به نحو صحیح استفاده کند و او میخواهد قدرتی که به باورش در صندوقچه باقی مانده بود، را عیان و از آن بهره ببرد. او البته تا امروز در این امر ناموفق نبوده و به عنوان مثال با وجود تمام مخالفتهای بینالمللی توانسته یکتنه توافق هستهای با ایران را بی اعتبار کند. خروج این کشور از توفقنامه پاریس عملا این موافقتنامه حوزه اقلیمی را بی اثر کرده است. اما آیا این روند ادامه خواهد داشت و ترامپ میتواند این وضعیت را برای مدتی طولانی برای آمریکا حفظ نماید؟
در پاسخ به این سوال باید به افزایش تمایلات ملیگرایی در سراسر جهان اشاره کنیم. در بریتانیا، مردم به برکسیت رای میدهند، در ایتالیا ف دستراستی های افراطی به رهبری متئو سالوینی به قدرت میرسند. در آلمان ملیگراها بیش از همیشه به یک تهدید برای آنگلا مرکل تبدیل میشوند و کشورهای اروپای شرقی عملا به دست گروههای دست راستی و ملی گرا افتاده است. ناآرامی های اخیر در فرانسه و مطالبات «جلیقه زرد» ها هم شاید بیش از آنکه نارضایتی از امانوئل ماکرون را تشدید کرده باشد ناخواسته بر محبوبیت مارین لوپن دست راستی افزوده باشد. رییس جمهور فرانسه اخیرا تلویحا مواجهه همه دموکراسیهای لیبرال با بحران را تایید کرده و البته یادآور شده که باید آماده بود و به استقبال چنین بحرانی رفت.
هرچند تمام اینها نمیتواند اتفاقی باشد و شاید بخشی از توفیقات ترامپ از وضعیت کنونی نظام بینالملل تاثیر پذیرفته باشد، اما نمیتوان این انگاره را از نظر دور نگاه داشت که استمرار چنین سیاست یکجانبهگرایی میتواند لطمات جبران ناپذیری به اعتماد و اطمینان شرکا و متحدین آمریکا در جهان وارد سازد. اتفاقی که البته پیشتر و در زمان جرج بوش پدر و به صورت ویژهتر پسر رخ داده بود، اما میزان شدت و قدرت روند تازه سیاست خارجی کاخ سفید قابل مقایسه با ادوار پیشین نیست.