بعد از حملات ۱۳ نوامبر پاریس، فیلسوفان ،جامعه شناسان و روشنفکران تلاش کرده اند تا مفاهیمی پیدا کنند که ریشهها و مکانیسمهای رخداد این وقایع را توضیح دهند. در اینجا مروری می کنیم به عصاره تحلیل برخی از این روشنفکران.
در پاسخ به این سوال که چطور به اینجا رسیدیم که تعدادی جوان فرانسوی دست به چنین کشتاری بزنند؟ میشل انفری فیسلوف فرانسوی در اولین واکنش در حساب توئیتر خود نوشت: «راست و چپ که در مقیاس بین المللی بذر جنگ علیه اسلامی سیاسی را کاشتند، محصول این جنگ را در سطح ملی برداشت می کنند.» اونفری در یک برنامه تلویزیونی
گفت :«فرانسه باید سیاست اسلام هراسی اش را متوقف کند.»
او همچنین در مصاحبه با مجله لوپون با اشاره به اینکه این حملات صرفا پاسخ متقابل به جنگی است که ائتلاف به رهبری غرب آغاز کرده افزود: «اولین مهاجم غرب است، من شما را به تاریخ ارجاع می دهم نه به احساسات و عواطف.» انفری معتقد است که بمباران داعش راه حل مسئله تروریسم نیست بلکه باید مسیری دیگری از راه دیپلماسی برای نجات صلح در جهان پیدا کنیم. از نظر او، بمباران داعش باعث می شود که جوانان حاشیه نشین در فرانسه تحریک شوند که دست به اقدام بزنند.
اولویه روی، فیلسوف و متخصص اسلام با انتشار مقالهای در لوموند نوشت: «جهادگرایی اسلامی یک طغیان نسلی- نهیلیستی بیدوام در میان جوانان فرانسوی» است. او با اشاره به اینکه افراطی شدن در نهایت ارتباط کمی با شرایط سیاسی سوریه دارد معتقد است: «تروریستها نماد افراطی شدن مسلمانان نیستند بلکه انعکاس شورش نسلی هستند که گروه خاصی از جوانان را هدف می گیرد.» منظور او جوانان مسلمان نسل دوم مهاجرانی است که در فرانسه متولد شده اما تحت تاثیر پدیده مهاجرت، هنوز از نظر فرهنگی جذب فرهنگ غربی نشده اند. تروریستها «اسلام را انتخاب می کنند زیرا فقط همین محصول در بازار شورش رادیکال قابل دسترسی است.»
فرهاد خسروخاور جامعه شناس در تحلیل این موضوع معتقد است که «نفرت از خود و احساس بیمعنایی و بیاهمیت بودن، به سرعت تبدیل به نفرت از دیگران می شود.»
هابرماس فیلسوف آلمانی معتقد است: «جهادگرایی اسلامی شکل مدرنی از واکنش به ریشه کن شدگی است» هابرماس معتقد است که نمی توان تنها با حملات هوایی بر داعش پیروز شد. از نظر هابرماس، اگر خواهان پیروزی بر این وحشیگری در دراز مدت هستیم نباید در ارتباط با دلایل این اعمال که پیچیده اند، خودمان را فریب دهیم. هابرماس ریشه بیثباتی در منطقه را از بحران کانال سوئز از سال ۱۹۵۶ می داند و معتقد است منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا از میراث استعماری رنج می برد و با سیاستهای آمریکا، اروپا و روسیه در منطقه رو به رو است که بر اساس منافع ژئوپولیتیک و اقتصادی بنا شده است.
از نظر هابرماس درگیری شیعه و سنی و بنیادگرایی داعش درنتیجه مداخله آمریکا در عراق با تصمیم جرج بوش که با نقض حقوق بین الملل انجام شد، بالا گرفت. او همچنین معقتد است توقف روند مدرنیزاسیون در این جوامع و فقدان چشم انداز و امید به آینده در میان نسل جوان این کشورها که مشتاق یک زندگی بهتر و مشتاق بازشناسی هویتی هستند، در بخش هایی نتیجه سیاست غرب است. مکانیزم رادیکال شدن از نظر او بدین صورت است که وقتی تلاشهای سیاسی نسل جوان با شکست روبرو می شود، آنها برای کسب مجدد اعتماد به نفس رادیکالیزه می شوند. این پویایی (دینامیک) روانشناختی مشابه ناامیدی است و ریشه در شکست بازشناسی هویتی دارد. همراستا با زنجیره عللی که افراد را به سوریه می کشاند، روند دیگر هم وجود دارد که هابرماس آنرا «شکست پروسه ادغام حاشیه نشینان در شهرهای بزرگ اروپایی.» می نامد.
از نظر هابرماس تعصب، بیاعتمادی و نفی اسلام یا ترس از اسلام محصول یک طرح ساده انگارانه است. در واقع بنیادگرایی جهادی از کدهای مذهبی استفاده می کند اما این بنیادگرایی می تواند از کدهای هر نوع مذهبی بهره ببرد حتی از هر نوع ایدئولوژی که وعده رستگاری و عدالت می دهد. هابرماس تاکید دارد که مذاهب توحیدی منشا بسیار قدیمی دارند اما جهادگرایی، شکل کاملا مدرن واکنش به شرایط زندگی است که «ریشه کن شدگی هویتی» مشخصه آن است.
مارسل گوشه فیلسوف، تاریخدان و جامعه شناس فرانسوی در تحلیلی متفاوت معتقد است «بنیادگرایی اسلامی نشانه متناقض شوک خروج جهانی جوامع ازسیطره سازمان مذهبی است.»
از نظر گوشه علل اقتصادی – اجتماعی در این قضیه نقش محرک را بازی می کند و با اینکه بنیادگرایی در همه سنتهای مذهبی وجود دارد اما در اینجا با نوع خاصی از بنیادگرایی اسلامی روبروییم. او تاکید می کند که اگر این پدیده از فهم ما اروپاییها می گریزد، بخاطر این است که ما از این نوع بنیادگرایی مذهبی خارج شده ایم اما باید در نظر داشت که این شوک دور شدن عام و جهانی از مذهب فقط به معنای این نیست که به شکل فردی کسانی مذهبی یا کسانی غیر مذهبی اند، بلکه پدیده فاصله گرفتن از مذهب، سازمان جوامع را عمیقا تحت تاثیر قرار می دهد.
گوشه معتقد است جهانی شدن به معنای غربی شدن فرهنگی جهان در جنبههای علمی، فنی و اقتصادی است که محصول خروج غرب از زیر سیطره مذهب است و گسترش این نوع جهانی شدن باعث گسست تمامی جوامع از مذهب می شود. از نظر او نباید اسلام را یکسره متهم کرد و تمام مسلمانان را در این پدیده شریک دانست اما نمی توان هم گفت که اسلام هیچ ربطی به این موضوع ندارد. او در تحلیلی می گوید که نوعی خشم میان مسلمانان در ارتباط با شرایطی غیرقابل درکی که در آن بسر می برند دیده می شود. از یک سو معتقدند بهترین و کاملترین دین را دارند و همزمان از طریق استعمار یا از طریق روابط اقتصادی تحت سلطه غرب هستند. این شرایط با جایگاه واقعیای که معتقدند در تاریخ مقدس دینیشان باید داشته باشند، همخوانی ندارد و جور در نمی آید. از اینجا شاهد نوعی تضاد ویژه میان اسلام و ادیان مسلط غربی هستیم.
از نظر گوشه هسته فرایند ذهنیای که به تولید جهادگرایان غربی می انجامد به این شکل است: بنیادگرایی به وسیله جوانان حاشیه نشین بازیافت شده و معنایی متفاوت می یابد. این پدیده با مشکلات ناشی از گسست فرهنگی جوانان مهاجر از یک فرهنگ فردگرا و همچنین گسست کامل با گروههای مرجعشان، از جمله گروههای که برآمده از سنت مذهبی در ارتباط است، می باشد. او فرهنگ مسلط غربی را به عنوان یک فرهنگ فردگرا که هم متزلزلترینها را مجذوب و هم همزمان موجب ایجاد وحشت در آنها می شود، توصیف می کند. از نظر گوشه این فرایند، یک فرایند تغییر دین است بدین شکل که مذهب رایج را تصاحب می کنند و اغلب نسبت به مذهبی که ادعای مالکیتش را دارند به شدت کم اطلاع اند. در نخستین مرحله گسست، آنها می خواهند با گرفتن ژستی مولف و بنیانگذار که همانا شخصی کردن ایمان است به یک «فرد» به معنای غربی کلمه تبدیل شوند ، اما در مذهب سنتی، ایمان شخصی کمتر از مراسم و شعائر جمعی اهمیت دارد خصوصا که شعائر گرایی در اسلام نقش اساسی بازی می کند. در چنین فرایندی تعلق شدیدشان به ایمان فردی، رابطه این افراد را با بنیادگرایی ( گوشه میان بنیادگرایی و افراط گرایی تفاوت قائل است) قطع می کند. همزمان، تعلق مذهبی شدید چنین فردی راهی است برای انکار خود به عنوان فرد. به این شکل چنین افرادی خود را در خدمت اهدافی قرار می دهند که حاضرند حتی برای آنها جانشان را هم فدا کنند. این فرایند متناقض، نشانگر وجود رنج و تالم خاصی در میان این افراد است. رنج و دردی که با یک موقعیت خاص اجتماعی و تاریخی واقعا ویژه ارتباط دارد. (لوموند، ۲۱/۱۱/۲۰۱۵) در چنین فضایی، خط سیر تکامل و تغییر این جوانان شکل می گیرد؛ فرایندی که برای ناظران بومی و غیربومی که این شرایط ویژه تاریخی را درک نمی کنند، کاملا غیر قابل فهم است.