شاید کسنیجر درست گفته بود که در خاورمیانه هیچ جنگی بدون حضور مصر و هیچ صلحی بدون حضور سوریه محقق نخواهد شد.
درست ۴۰ سال قبل در چنین روزی، پیمانی تاریخی و کمنظیر میان رئيس جمهوری مصر و نخست وزیر اسرائيل در آمریکا به امضا رسید.
پیمانی که نه تنها به فصلی از جنگهای تاریخی اعراب و اسرائيل خاتمه داد، که روندی تازه از معادلات منطقهای را در خاورمیانه رقم زد.
بعد از ۴ نبرد خونین میان اسرائيل و کشورهای عربی که در سالهای ۱۹۴۸، ۱۹۵۶، ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳، انور سادات رئيس جمهوری مصر دریافت که یارای ادامه این تقابل با رقیب قدرتمند را ندارد. ضمن اینکه او وارث کشوری بود که غرق در مشکلات اقتصادی است و اداره امور بدون رهایی یافتن از اصلیترین چالش امنیتی امکانپذیر نبود. ستیزهای سهدههای اعراب و اسرائيل عملا دستآوردی برای آرمان فلسطین به همراه نداشت و فلسطینیان روز به روز بخشهای بیشتری را در این منازعه از دست میدادند.
ضمن اینکه بازیگران عربی هم بیش از آنکه در اندیشه یاری رساندن به آرمان فلسطین باشند، هویت سیاسی خود را در پرتو این رویارویی جستجو میکردند.
در چنین شرایطی، انور سادات که شرایط دوگانهای در جنگ کیپور تجربه کرده بود، تصمیم گرفت به مناقشهای که در آن مصر را پیروز نمیدید پایان دهد.
۱۷ سپتامبر ۱۹۷۸ سادات و بگین در استراحتگاه کارتر در مریلند بعد از حدود ۱۲ روز مذاکره تصمیم گرفتند توافق صلح خود را در حضور رئيس جمهوری آمریکا اعلام کنند. توافقی که هرچند صلح نوبل را برای این دو سیاستمدار به ارمغان آورد. اما دستکم عاقبت خوشی برای مرد عرب به همراه نداشت و جان خود را در یک ترور از دست داد.
اما این توافقنامه اثرات عمیقی هم بر معادلات منطقهای خاورمیانه برجای گذاشت:
۱ - آغاز پایان مخاصمه اعراب و اسرائيل
بعد از کمپ دیوید عملا جنگی کلاسیک میان اسرائيل و ارتشی تحت عنوان کشورهای عربی شکل نگرفت. اتحاد و انسجام ولو ظاهری کشورهای عربی حول محور فلسطین از بین رفت و آن هم صدایی عملی برای مقابله با اسرائیل هرگز تکرار نشد. مصر هم به دلیل امضای آن پیمان صلح مدتی از سوی کشورهای عربی طرد شد و حتی اتحادیه عرب هم مقر خود را از قاهره به تونس منتقل کرد و کشورهای عربی مصر را از این اتحادیه بیرون راندند. هرچند حدودا یک دهه بعد مصر دوباره به این جمع بازگشت اما آن اتحاد و هم نوایی عربی به ویژه در خصوص آرمان فلسطین دیگر هرگز به سمت جدال نظامی با اسرائيل پیش نرفت.
کشورهای عربی و اسلامی تنها به صدور قطعنامهها و بیانیهها در اجلاسهای اتحادیه عرب و سازمان کنفرانس اسلامی و یا شورای همکاری خلیج فارس اکتفا میکردند و دیگر حتی صحبتی هم از احتمال یک حمله نظامی به اسرائيل صورت نگرفت. هرچند بعدها جنگهایی میان حزبالله لبنان و اسرائيل شکل گرفت اما در درجه نخست سطح و عمق این منازعات به هیچ وجه قابل مقایسه با چهار جنگ کلاسیک دهههای ۴۰ تا هفتاد میلادی نبود و از سوی دیگر، حمایتهای عربی چندانی از نیروهای حزبالله لبنان صورت نگرفت. ضمن اینکه این روند به تدریج به پذیرش نسبی نظم موجود از سوی کشورهای عربی هم منتهی شد و این روزها عربستان سعودی برخلاف گذشته، بدون واهمه از روابطش با تل آویو سخن میگوید، اتفاقی که چند دهه قبل برای کشورهای عربی یک تابو به شمار میرفت.
۲- نزول تدریجی مصر
انور سادات با هدف پایان دادن مشکلات اقتصادی و مدیریت بهتر امور تصمیم گرفت آن توافقنامه معروف را امضا کند، اما مطالعه تاریخ معاصر مصر نشان میدهد حتی پس از ۱۷ سپتامبر ۱۹۷۸ مشکلات اقتصادی مردم این کشور همچنان ادامه یافت.
مصریها هرچند دیگر نگران وارد شدن به یک نبرد کلاسیک با رقیب قدرتمند نبودند، اما بیکاری، تورم، گرانی همچنان مولفههای پررنگ جامعه مصر به شمار میرفتند.
از سوی دیگر بعد از ترور و جان دادن انور سادات، یک دیکتاتور دیگر با همان شکل و قالب به نام حسنی مبارک سه دهه بر سرزمین فرعونیان حکمرانی کرد تا در نهایت به دلیل همان مشکلات معیشتی، مردم این کشور به میدان التحریر قاهره آمدند و حسنی مبارک را از کار برکنار کردند. هرچند آن شبه انقلاب از نیمه راه و ناکام بازگشت، اما فصل نوینی در تاریخ معاصر مصر بر جای گذاشت. حالا شاید مصر همان کشور درگیر در مشکلات اقتصادی و معیشتی باشد که دیگر خطری امنیتی به نام اسرائيل تهدیدش نمیکند، اما آنها دیگر هرگز نقش کلاسیک و قدرتمند خود در دنیای عرب را بازنیافتند و به بازیگری درجه دو در معادلات سیاسی و امنیتی منطقه بدل گشتند. با کنار رفتن مصر از صحنه سیاسی و نظامی خاورمیانه دیگر اسرائيل شاهد یک جنگ همه جانبه و متحد از سوی کشورهای عربی نبود.
شاید هنری کسینجر درست گفته بود که هیچ جنگی بدون مصر و هیچ صلحی بدون سوریه امکانپذیر نیست.
۳- تضعیف جهموریهای بناپارتی
بعد دیگر تبعات منطقهای پیمان کمپ دیوید اما به تضعیف جمهوریهای بناپارتی مربوط میشد که با پافشاری بر حمایت از آرمان فلسطین، هویت سیاسی منحصر به فردی برای خود خریده بودند. پررنگترین این نمونهها احتمالا صدام حسین، حافظ اسد و معمر قذافی باشند. رهبران مادام العمری که هنوز هم در میان فلسطینیان شخصیتهایی محبوب به شمار میروند.
بیشتر بخوانید:
هرچند حاففظ اسد در سوریه و در کنار مصر، جنگهایی را علیه اسرائيل تدارک دید و روزگاری یکی از بازوان اصلی حامی فلسطین در منطقه به شمار میرفت اما شاید کمپ دیوید به تدریج این کشور را هم از بازی خارج کرد. سوریه و اسد بعد از ۱۷ ستامبر ۱۹۷۸، هرگز دیگر آن بازیگر قدیمی نشدند و تضعیف تدریجی حکومت بعث در سوریه که روزگاری معادلات لبنان را هم رقم میزد به جایی رسید که حتی از تامین امنیت درون مرزهایش هم ناتوان گشته است.
صدام و معمر اما عملا اقدام مهمی در جهت آرمان فلسطین انجام ندادند، جز اینکه با سخنرانیها و لفاظیهایشان خود را در مقام یک سیاستمدار، که شخصیتی کاریزماتیک و پتانسیل لازم برای رهبری جوامع عربی را دارد جا بیندازند.
البته که صدام حسین موشکهایی هم به سمت اسرائيل شلیک کرد، اما همه میدانستند که این اقدام بیشتر جنبه نمایشی دارد و تاثیرگذاری چندانی نخواهد داشت.
اما این بازیگران عرب به ویژه آنکه بعد از جمال عبدالناصر جامعه عرب، در جستجوی یافتن جانشینی برای رهبری بود تلاش میکردند خود را جنشین خلف جمال العبدالناصر معرفی کنند. اما کمپ دیوید حتی صدام حسین و قذافی را هم به تدریج به حاشیه راند. صدام در سلسله اقدامات اشتباه خود، ابتدا به ایران حمله کرد و ۸ سال توان استراتژیک کشور خود و همسایه را به فرسایش کشاند، بی آنکه به دستآوری برسد.
بعد از آن هم با یک اشتباه دیگر و حمله به کویت عملا پروسه خودشکی سیاسی خود را استارت زد. صدام به رغم تمام تلاشهایش کاریکاتوری از ناصر را به تصویر کشید. او میدانست که نه از منظر ژئوپلتیک و نه از حیث نظامی، امکان راه اندازی یک جنگ علیه اسرائيل را ندارد و در نتیجه ابتدا تلاش کرد به دیگر مولفهای که میتواند هویت عربی را متحد کند (ضدیت با ایران) چنگ بیندازد که نتوانست طرفی از آن ببندد و در ادامه مسیر خود را به سمت حمله به یکی از نمودهای نظم سایکس پیکویی که البته به یکی از پایگاهی اصلی غرب در منطقه تبدیل شده بود هدایت کرد. تلاشی که هرچند اهداف توسعه طلبانه عراق و فرار از محاصره ژئوپلتیک و عدم دسترسی آسان به خلیج فارس از دلایل مهم آن به شمار میرفت، اما نباید فراموش کرد که باز هم نیات پان عربیستی در حمله به کویت درآن هویدا بود.
اما اگر صدام کاریکاتوری از ناصر بود، قذافی حتی همان هم نبود. او البته با نطقهای آتشینش علیه کشورهای غربی و اسرائيل و حتی عربستان توانست شخصیتی متفاوت از خود به تصویر بکشد، اما شاید بازهم نکته در سخن کسینجر نهفته باشد، وقتی مصر نباشد، دیگر جنگی در کار نخواهد بود. قذافی تا پایان عمرش در هنگامه تحولات موسوم به بهار عربی، جز اظهارنظرهای عجیب و غریب و تند و تیز، اثر دیگری بر موضوع مناقشه فلسطین و اعراب نگذاشت و روز به روز از میزان محبوبیت و مقبولیتش در جهان عرب کاسته و به شخصیتی سفیه تغییر شکل داد.
۴ - پایان نقش آفرینی اردن
اما یک بازیگر دیگر هم بود که در تحولات پسا کمپ دیوید دچار تغییرات زیادی شد. اردن با ملک حسین یکی از کنشگرانی بود که در جنگهای چهارگانه اعراب و اسرائيل نقش مهمی را ایفا میکرد. ملک حسین پادشاه وقت این کشور از حامیان جدی نبردهای با اسرائيل بود و به ویژه از مسیر کرانه باختری رود اردن با حمایت از فلسطینیان، مشکلات بسیاری را متوجه نیروهای اسرائيلی میکرد.
این کشور هم اما به تدریج تغییر رنگ داد و ترجیح داد نگاه تقابلی خود با اسرائيل را به رویکردی تعاملی بدل سازد. اردن هرچند در حمله سال ۱۹۹۰ عراق به کویت، طرف صدام حسین را گرفت و به همین دلیل هم مورد خشم غرب قرار گرفت، اما خیلی زود دریافت که اشتباه سیاسی در تصمیمگیری سیاسی اتخاذ کرده است و در نتیجه به سرعت به سراغ صلح با اسرائیل رفت. در نتیجه ۲۱ ژوئیه ۱۹۹۱ موافقت خود را با طرح صلح آمریکا مبنی بر شرکت در فرآیند صلح با اسرائیل اعلام کرد.
اردن البته همچنان نقش مهمی در معادلات فلسطین ایفا میکند، اما دیگر به عنوان یک تهدید برای اسرائيل به شمار نمیرود. این کشور حالا در همکاری سطح بالایی با تل آویو قرار دارد و موازنه منطقهای به شکل قابل توجهی به سود اسرائيل تغییر کرده است.
کمپ دیویدی برای اسرائيل
حالا در ۴۰ سالگی این پیمان میتوان با راحتی گفت که برنده اصلی و قاطع این پیمان اسرائيل بوده است. آنها با یک تیر چند نشان زدند. آنها نه تنها اصلیترین رقیب نظامی خود را از دور خارج کردند، که حتی روابط رسمی هم با یک کشور عربی برقرار کردند. کشوری که البته در آن مقطع پدرخوانده جوامع عربی به شمار میرفت.
اما این تنها امتیازات کوتاه مدتی بود که بگین با امضای کمپ دیوید برای اسرائيل به ارمغان آورد. مرور موارد ۴ گانه فوق الذکر نشان میدهد که تل آویو قدم به قدم تمامی دشمنان را از راه به در کرده است و رقبای دیروز را دست کم به همسایگانی بی آزار و کم خطر بدل ساخته است. هرچند با انقلاب ایران در سال ۵۷، یک دشمن جدید برای اسرائيل پدید آمد و جنس تقابل با تل آویو تا اندازهای تغییر کرد. جمهوری اسلامی کنشگر جدیدی به نام حزب الله را پدید آورد که به مرور زمان به بازیگر اصلی منازعه با اسرائيل بدل شد.
به هر حال از ابتدای تولید پدیدهای به نام اسرائيل بدیهی بود که این ماجرا بدون هزینه و به راحتی برای یهودیان پیش نخواهد رفت، هرچند دیگر مصری به آن معنا وجود ندارد که برای اسرائيل دردسرساز باشد، اما هنوز هم هستند بازیگرانی که رویای استقرار و ماندگاری دولت یهودی را دشوار و پرهزینه سازند.